abdolghani
عضو فعال داستان
نسترن خانم چند قدمی به عقب رفت و بعد از چند بار برانداز کردن گفت: عروس خانم امشب حسابی پدر شازده دوماد رو درمیاری چون مثل پرنسس ها شدی. نه بهتره بگم ملکه زیبایی ها شدی.
قبل ازاینکه بیرون بروم، شاگردش مانع شد و بعد از گرفتن انعام از سپهر اجازه بیرون رفتن را داد. جلوی در، سپهر با کت و شلوارکرم رنگ و بادسته گلی به انتظارم ایستاده بود. به محض قدم گذاشتن جلو آمد و بعد از دادن گل پیشانی ام را بوسید و زیر لب گفت: نامرد خیلی خوشگل شدی، تا ندزدیدنت بیا بریم.
-ممنون، تو هم خیلی خوشگل شدی.
در این لحظه سهند با چشمان تر آمد و ضمن بوسیدنم گفت: قربون خواهر خوشگلم برم چقدر ناز شدی.
به شوخی گفتم: سهند جان برای دلخوشی خواهرت میگی یا برای پشیمون نشدن سپهر.
سهند- آقا سپهر خیلی هم دلشون بخواد که دختر به این خوشگلی نصیبش شده باید خیلی هم منت تو بکشه که قبولش کردی.
سپهر- بر منکرش لعنت! هم نازشو خریدارم هم منت شو می کشم.
سهند- سپهر تو گوشهاتو بگیر تا من به غزال یه چیزی بگم.
و سپس آهسته گفت: غزال ولی خودمونیم خوب گنجشک را جای قناری رنگ کرده و تحویلش دادیم! یعنی غالبشون کردیم حالا تو هم زیاد طاقچه بالا نزار تا گندش درنیاد.
در حالی که هر سه می خندیدیم به طرف ماشین رفتیم. داخل ماشین سپهر دستم را گرفت و چند بار بوسید و گفت: خدایا امشب به دادم برس که دارم دیوونه میشم. غزال خوش خرامم نمی دونم چه جوری و با چه زبونی بهت بگم که خیلی دوست دارم و خوشحالم که عاقبت عروس رویاهام شدی. ولم می خواد داد بزنم بگم عشق من، خوشگل من، دوست دارم. آخ نمی دونی دلمو چه جوری بردی، دختر کردی!
در حالی که وجودم ازعشق و محبت اش لبریز بود، به صورت جذاب و زیبایش نگاه کردم و جواب دادم: پسر بندری تو هم دل منو بردی، مخصوصا با دو تا ستاره های چشمک زنت و لبخند ملیحت که روی گونه هات چال می اندازه و زیبایی تو دو چندان می کنه و ضربان قلبم رو تندتر اونقدر که دلش می خواد از قفسه سینه بیرون بزنه و بهت بگه عشق من، مجنون بی همتای من، من هم خیلی دوست دارم. عاشقتم بی حد و اندازه.
دوباره دستم را جلوی لبش برد و بوسید و با نم شدن دستم غلیان احساسش را لمس کردم و با خودم عهد کردم که در مقابل احساس پاکش که روح و جسم من را با خودش پیوند داده بود وفا دار بمانم!
وقتی جلوی خانه رسیدیم همه با شنیدن صدای بوق ماشین به حیاط آمدند. وقتی پیاده شدم، بوی اسپند با بوی گلها در هم آمیخته بود. حیاط و درختان با چراغهای رنگی آراسته شده بود. صدای هلهله و کف به آسمان میرسید. دلم می خواست از این همه خوشبختی که خداوند نصیبم کرده بود به پرواز درآیم. برای اینکه خودم را کنترل کنم محکم بازوی سپهر را گرفتم و از او ستونی برای تن لرزانم ساختم. سپهر نگاهی به صورتم انداخت و خنده کنان گفت: عزیزم چند ساعت دیگه باید تحمل کنی و صبر داشته باشی تا بتونی بغلم کنی!
اخمی کردم و جواب دادم: عزیزیم تو هم خیلی لوس و بی مزه تشریف داری.
با اخم کردن من فیلم بردار اعتراض کرد و گفت: عروس خانم چرا اخم کردین، یه خورده لبخند بزنید.
سپهر قیافه مظلومی به خودش گرفت و گفت: آقا دست رو دلم نزارین که خونه، عروس خانم چون به زور شوهرش دادن ار الان اخم کرده و می گه نمی خوامت.
با این حرف سپهر اخم هایم را باز کردم و خندیدیم. داخل سالن که شدیم به تک تک مهمانها خوش آمد گفتیم. وقتی جلوی یاشار ایستادیم، یاشار باچهره مغموم و گرفته با ما دست داد و تبریک گفت. طوری که وقتی سرجایمان نشستیم سپهر گفت: خیلی دلم برای یاشار سوخت، چشاش، قیافه اش داد می زنه که خیلی دوستت دارهو حتما دلش می خواد که من سر به نیست بشم تا خودش مالک تو می شد. یه آن خودمو جای اون گذاشتم، الان می دونم خیلی زجر می کشه.
-آره من هم متوجه شدم خیلی گرفته و پکره، ولی چیکار کنم تقصیر من چیه که دلم تو رو می خواست و به ندای تو جواب داد و بیقرار تو شد. در ضمن یاشار پسر کینه ای نیست و بد کسی رو نمی خواد! درست برعکس سیاوش که میبینی نیومده، یاشار پسر توداریه. از خدا می خوام هر چه زودتر مهر منو از دلش بیرون کنه و مهر کس دیگه ای رو جایگزین کنه.
در همین اثنا بهناز و زیبا آمدند و بهناز گفت: والله ما عروس و داماد پرچونه ندیده بودیم به جای شادی و سرور ماتم زده با هم درد و دل میکنن، بسه دیگه یه خورده اش رو نگه دارین برای خونه! پاشین بیاین وسط، ناسلامتی عروسیتونه، نه عزا که لب و لوچه هر دوتون آویزونه.
-چشم مادربزرگ چقدر غرغر می کنی، خوب یه امشب مغز فرید از دست وراجی تو آسوده شده.
بلند شدیم و به جمع آنهایی که وسط می رقصیدند رفتیم و همه گرد ما حلقه زدند و شادی و پایکوبی می کردند. هرگر فکر نمی کردم شبی که با هم آشنا شده بودیم با هم عروسی کنیم. تا نیمه های شب پایکوبی ادامه داشت. بعد در میان اشک و زاری و دعای خیر بزرگترها از جمله پدربزرگ و بابا به خانه خودمان که کاخ امال و آرزوهایمان بود رفتیم. وقتی تنها شدیم، بغضی که در گلویم سنگینی می کرد آزاد ساختم. سپهر مرا در آغوش گرفت و دلداریم می داد که یکدفعه گفت: خوب بزار ببینم کی دیروز ناز می کرد و ابرو بالا می انداخت، این گریه از ترسه! راستی تو که چند لحظه پیش عجله داشتی حالا چرا گریه میکنی؟
و به دنباله حرفش خنده بلندی سر داد که حرصم را بیشتر درآورد. من هم به طرف اتاق خواب دویدم و در را بسته و از داخل قفل کردم. سپهر پشت در ایستاده بود و با عجز و التماس می گفت: غزال خواهش می کنم در و باز کن شوخی کردم. نکنه می خوای تلافی کنی و تا صبح باید پشت در بخوابم. یعنی دلت میاد که اولین شب عروسیمون بدون من بخوابی. خواهش می کنم در و باز کن.
هرچند که دلم نمی خواست اذیتش کنم اون همچین شبی ولی نمی دانم چرا از سربه سر گذاشتنش لذت می بردم و برای همین گفتم: بی خودی اصرار نکن چون فایده نداره تا فردا صبح ا ز این اتاق بیرون نمی آیم، حالا برو راحت بگیر بخواب.
-غزال جون من از خر شیطون بیا پایین، به جان عزیزت شوخی کردم نمی خواستم اذیتت کنم. آخه بی انصاف کجای دنیا رسمه که عروس شب زفاف بدن دوماد بخوابه؟
به زور جلوی خنده مو گرفتم و در حالی که چراغ را خاموش می کردم گفتم: شب بخیر آقای داماد.
-غزال چرا امشب لج کردی. آخه امشب شب مهتابه، حبیبم رو می خوام، حبیبم اگر خوابه طبیبم رو می خوام.
-آقای خواننده لطفا سر و صدا نباشه می خوام بخوابم.
هر چقدر اصرار و التماس کرد جوابش رو ندارم. آخر خسته شد و چراغ را خاموش کرد. فکر کردم گولم زده و نخوابیده و در کمین نشسته تا در و باز کردم از فرصت استفاده کنه و بیاد داخل. دقایقی گذشت و خبری نشد. آهسته کلید را چرخاندم و در را باز کردم و به هال رفتم، همانطور با کت و شلوار و بدون پتو روی کاناپه خوابیده بود. پاورچین پاورچین کنارش زانو زدم دست نوازش بر سرش کشیدم و هر چه او را صدا می زدم، چشمش را باز نمی کرد. انگار ساعتهاست خوابیده و غرق خواب است، آخر مکم داد زدم که چشمانش را باز کرد، لبخندی زدم و پرسیدم: چرا باهام قهر کردی که محلم نمی زاری. بلند شو و برو سر جات بخواب.
در حالی که می خندید بلند شد و نشست و جواب داد: نه عزیز دلم، مگه بچه ام که قهر کنم.
همانطور که می خندید بلند شد و رفت سرجاش بخوابه. سپس به سمت من برگشت و گفت:
-ممنون از اینکه بیدارم کردی.
-من هم خوشحالم چون تو خیلی مهربونی.
-راستی اینطوری فکر می کنی. متشکرم. تا نظرت عوض نشده بلند شو بریم بخواب.
بعد از این گفتگوها خواب از سر سپهر پرید.
آن شب تا نزدیکیهای صبح با سپهر صحبت کردیم، از آینده، از روزهای خوبی که در پیش داشتیم. احساس می کردم که خانم شدم. و شیطنت های گذشته رو ندارم.
صبح روز بعد به میل خودمان به چالوس رفتیم تا از حاشیه دریا به مشهد و چند شهر دیگه برویم تا هم سپهر از شهرهای ایران دیدن کنه و با آداب و رسوم کشورش آشنا شود و هم سفر ماه عسلمان باشد. سه روز در چالوس بودیم و هر روز ساعتی به لب دریا می رفتیم مخصوصا موقع غروب آفتاب که دریا بسیار زیبا می شد. به شهر های زیبای اطراف چالوس از جمله رامسر رفتیم و در کوه سر به فلک کشیده و خوش منظره جواهرده،نهار خوردیم.
محبت بی حد و شائبه سپهر باعث میشد که کمتر احساس دلتنگی کنم. شب آخر که روز تولدم هم بود دوتایی با کیک کوچک جشن گرفتیم. برای اولین بار، سالروز تولدم را بدون خانواده ام جشن می گرفتم، جای خالی آنها آزارم می داد ولی سعی می کردم خودم را شاد جلوه دهم اما چون سپهر زرنگتر از این حرفها بود گفت:
-عزیزم، خانمم! اینقدر خودتو عذاب نده میدونم دلتنگ خانواده ات هستی پس تظاهر به شادی نکن و راحت باش.
به شادی نکن و راحت باش.
منبع : www. forum..98ia.com
قبل ازاینکه بیرون بروم، شاگردش مانع شد و بعد از گرفتن انعام از سپهر اجازه بیرون رفتن را داد. جلوی در، سپهر با کت و شلوارکرم رنگ و بادسته گلی به انتظارم ایستاده بود. به محض قدم گذاشتن جلو آمد و بعد از دادن گل پیشانی ام را بوسید و زیر لب گفت: نامرد خیلی خوشگل شدی، تا ندزدیدنت بیا بریم.
-ممنون، تو هم خیلی خوشگل شدی.
در این لحظه سهند با چشمان تر آمد و ضمن بوسیدنم گفت: قربون خواهر خوشگلم برم چقدر ناز شدی.
به شوخی گفتم: سهند جان برای دلخوشی خواهرت میگی یا برای پشیمون نشدن سپهر.
سهند- آقا سپهر خیلی هم دلشون بخواد که دختر به این خوشگلی نصیبش شده باید خیلی هم منت تو بکشه که قبولش کردی.
سپهر- بر منکرش لعنت! هم نازشو خریدارم هم منت شو می کشم.
سهند- سپهر تو گوشهاتو بگیر تا من به غزال یه چیزی بگم.
و سپس آهسته گفت: غزال ولی خودمونیم خوب گنجشک را جای قناری رنگ کرده و تحویلش دادیم! یعنی غالبشون کردیم حالا تو هم زیاد طاقچه بالا نزار تا گندش درنیاد.
در حالی که هر سه می خندیدیم به طرف ماشین رفتیم. داخل ماشین سپهر دستم را گرفت و چند بار بوسید و گفت: خدایا امشب به دادم برس که دارم دیوونه میشم. غزال خوش خرامم نمی دونم چه جوری و با چه زبونی بهت بگم که خیلی دوست دارم و خوشحالم که عاقبت عروس رویاهام شدی. ولم می خواد داد بزنم بگم عشق من، خوشگل من، دوست دارم. آخ نمی دونی دلمو چه جوری بردی، دختر کردی!
در حالی که وجودم ازعشق و محبت اش لبریز بود، به صورت جذاب و زیبایش نگاه کردم و جواب دادم: پسر بندری تو هم دل منو بردی، مخصوصا با دو تا ستاره های چشمک زنت و لبخند ملیحت که روی گونه هات چال می اندازه و زیبایی تو دو چندان می کنه و ضربان قلبم رو تندتر اونقدر که دلش می خواد از قفسه سینه بیرون بزنه و بهت بگه عشق من، مجنون بی همتای من، من هم خیلی دوست دارم. عاشقتم بی حد و اندازه.
دوباره دستم را جلوی لبش برد و بوسید و با نم شدن دستم غلیان احساسش را لمس کردم و با خودم عهد کردم که در مقابل احساس پاکش که روح و جسم من را با خودش پیوند داده بود وفا دار بمانم!
وقتی جلوی خانه رسیدیم همه با شنیدن صدای بوق ماشین به حیاط آمدند. وقتی پیاده شدم، بوی اسپند با بوی گلها در هم آمیخته بود. حیاط و درختان با چراغهای رنگی آراسته شده بود. صدای هلهله و کف به آسمان میرسید. دلم می خواست از این همه خوشبختی که خداوند نصیبم کرده بود به پرواز درآیم. برای اینکه خودم را کنترل کنم محکم بازوی سپهر را گرفتم و از او ستونی برای تن لرزانم ساختم. سپهر نگاهی به صورتم انداخت و خنده کنان گفت: عزیزم چند ساعت دیگه باید تحمل کنی و صبر داشته باشی تا بتونی بغلم کنی!
اخمی کردم و جواب دادم: عزیزیم تو هم خیلی لوس و بی مزه تشریف داری.
با اخم کردن من فیلم بردار اعتراض کرد و گفت: عروس خانم چرا اخم کردین، یه خورده لبخند بزنید.
سپهر قیافه مظلومی به خودش گرفت و گفت: آقا دست رو دلم نزارین که خونه، عروس خانم چون به زور شوهرش دادن ار الان اخم کرده و می گه نمی خوامت.
با این حرف سپهر اخم هایم را باز کردم و خندیدیم. داخل سالن که شدیم به تک تک مهمانها خوش آمد گفتیم. وقتی جلوی یاشار ایستادیم، یاشار باچهره مغموم و گرفته با ما دست داد و تبریک گفت. طوری که وقتی سرجایمان نشستیم سپهر گفت: خیلی دلم برای یاشار سوخت، چشاش، قیافه اش داد می زنه که خیلی دوستت دارهو حتما دلش می خواد که من سر به نیست بشم تا خودش مالک تو می شد. یه آن خودمو جای اون گذاشتم، الان می دونم خیلی زجر می کشه.
-آره من هم متوجه شدم خیلی گرفته و پکره، ولی چیکار کنم تقصیر من چیه که دلم تو رو می خواست و به ندای تو جواب داد و بیقرار تو شد. در ضمن یاشار پسر کینه ای نیست و بد کسی رو نمی خواد! درست برعکس سیاوش که میبینی نیومده، یاشار پسر توداریه. از خدا می خوام هر چه زودتر مهر منو از دلش بیرون کنه و مهر کس دیگه ای رو جایگزین کنه.
در همین اثنا بهناز و زیبا آمدند و بهناز گفت: والله ما عروس و داماد پرچونه ندیده بودیم به جای شادی و سرور ماتم زده با هم درد و دل میکنن، بسه دیگه یه خورده اش رو نگه دارین برای خونه! پاشین بیاین وسط، ناسلامتی عروسیتونه، نه عزا که لب و لوچه هر دوتون آویزونه.
-چشم مادربزرگ چقدر غرغر می کنی، خوب یه امشب مغز فرید از دست وراجی تو آسوده شده.
بلند شدیم و به جمع آنهایی که وسط می رقصیدند رفتیم و همه گرد ما حلقه زدند و شادی و پایکوبی می کردند. هرگر فکر نمی کردم شبی که با هم آشنا شده بودیم با هم عروسی کنیم. تا نیمه های شب پایکوبی ادامه داشت. بعد در میان اشک و زاری و دعای خیر بزرگترها از جمله پدربزرگ و بابا به خانه خودمان که کاخ امال و آرزوهایمان بود رفتیم. وقتی تنها شدیم، بغضی که در گلویم سنگینی می کرد آزاد ساختم. سپهر مرا در آغوش گرفت و دلداریم می داد که یکدفعه گفت: خوب بزار ببینم کی دیروز ناز می کرد و ابرو بالا می انداخت، این گریه از ترسه! راستی تو که چند لحظه پیش عجله داشتی حالا چرا گریه میکنی؟
و به دنباله حرفش خنده بلندی سر داد که حرصم را بیشتر درآورد. من هم به طرف اتاق خواب دویدم و در را بسته و از داخل قفل کردم. سپهر پشت در ایستاده بود و با عجز و التماس می گفت: غزال خواهش می کنم در و باز کن شوخی کردم. نکنه می خوای تلافی کنی و تا صبح باید پشت در بخوابم. یعنی دلت میاد که اولین شب عروسیمون بدون من بخوابی. خواهش می کنم در و باز کن.
هرچند که دلم نمی خواست اذیتش کنم اون همچین شبی ولی نمی دانم چرا از سربه سر گذاشتنش لذت می بردم و برای همین گفتم: بی خودی اصرار نکن چون فایده نداره تا فردا صبح ا ز این اتاق بیرون نمی آیم، حالا برو راحت بگیر بخواب.
-غزال جون من از خر شیطون بیا پایین، به جان عزیزت شوخی کردم نمی خواستم اذیتت کنم. آخه بی انصاف کجای دنیا رسمه که عروس شب زفاف بدن دوماد بخوابه؟
به زور جلوی خنده مو گرفتم و در حالی که چراغ را خاموش می کردم گفتم: شب بخیر آقای داماد.
-غزال چرا امشب لج کردی. آخه امشب شب مهتابه، حبیبم رو می خوام، حبیبم اگر خوابه طبیبم رو می خوام.
-آقای خواننده لطفا سر و صدا نباشه می خوام بخوابم.
هر چقدر اصرار و التماس کرد جوابش رو ندارم. آخر خسته شد و چراغ را خاموش کرد. فکر کردم گولم زده و نخوابیده و در کمین نشسته تا در و باز کردم از فرصت استفاده کنه و بیاد داخل. دقایقی گذشت و خبری نشد. آهسته کلید را چرخاندم و در را باز کردم و به هال رفتم، همانطور با کت و شلوار و بدون پتو روی کاناپه خوابیده بود. پاورچین پاورچین کنارش زانو زدم دست نوازش بر سرش کشیدم و هر چه او را صدا می زدم، چشمش را باز نمی کرد. انگار ساعتهاست خوابیده و غرق خواب است، آخر مکم داد زدم که چشمانش را باز کرد، لبخندی زدم و پرسیدم: چرا باهام قهر کردی که محلم نمی زاری. بلند شو و برو سر جات بخواب.
در حالی که می خندید بلند شد و نشست و جواب داد: نه عزیز دلم، مگه بچه ام که قهر کنم.
همانطور که می خندید بلند شد و رفت سرجاش بخوابه. سپس به سمت من برگشت و گفت:
-ممنون از اینکه بیدارم کردی.
-من هم خوشحالم چون تو خیلی مهربونی.
-راستی اینطوری فکر می کنی. متشکرم. تا نظرت عوض نشده بلند شو بریم بخواب.
بعد از این گفتگوها خواب از سر سپهر پرید.
آن شب تا نزدیکیهای صبح با سپهر صحبت کردیم، از آینده، از روزهای خوبی که در پیش داشتیم. احساس می کردم که خانم شدم. و شیطنت های گذشته رو ندارم.
صبح روز بعد به میل خودمان به چالوس رفتیم تا از حاشیه دریا به مشهد و چند شهر دیگه برویم تا هم سپهر از شهرهای ایران دیدن کنه و با آداب و رسوم کشورش آشنا شود و هم سفر ماه عسلمان باشد. سه روز در چالوس بودیم و هر روز ساعتی به لب دریا می رفتیم مخصوصا موقع غروب آفتاب که دریا بسیار زیبا می شد. به شهر های زیبای اطراف چالوس از جمله رامسر رفتیم و در کوه سر به فلک کشیده و خوش منظره جواهرده،نهار خوردیم.
محبت بی حد و شائبه سپهر باعث میشد که کمتر احساس دلتنگی کنم. شب آخر که روز تولدم هم بود دوتایی با کیک کوچک جشن گرفتیم. برای اولین بار، سالروز تولدم را بدون خانواده ام جشن می گرفتم، جای خالی آنها آزارم می داد ولی سعی می کردم خودم را شاد جلوه دهم اما چون سپهر زرنگتر از این حرفها بود گفت:
-عزیزم، خانمم! اینقدر خودتو عذاب نده میدونم دلتنگ خانواده ات هستی پس تظاهر به شادی نکن و راحت باش.
به شادی نکن و راحت باش.
منبع : www. forum..98ia.com