دل عارف شناسای وجود است

S i s i l

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگاهی کوتاه به تصوف و عرفان


اگر چه عرفان و تصوف را ایرانیان بنیاد ننهادند امّا چنان اساس آن را محکم کردند و چنان زمینه ی رشد و ترقی عقاید و افکار عرفانی و صوفیانه را فراهم آوردند که می توان آنان را صاحبان واقعی این شیوه ی نگرش به عالم هستی در فرهنگ اسلامی دانست.


علی اصغر حلبی در کتاب «مبانی عرفان و احوال عارفان » می گوید: « و اگر روزی هر یک از کشورهای دنیا بخواهد چیز تازهای را که پدید آورده و به جهانیان هدیه کرده است نشان بدهد: مصر، ریاضیات و اهرام خود، فینیقیه و بابل، قانون خود، جزیرة العرب، اسلام خود؛ فرانسه حقوق خود؛ آلمان، فلسفه و صنعت خود و انگلیس دانش و باریک بینی خود را عرضه کنند، ما نیز تنها چیزی را که به عنوان امری بدیع می توانیم نشان دهیم، عرفان و تصوف اسلامی - ایرانی است.» و حقیقتاً نیز چنین است؛ ایرانیان خدمات زیادی را در زمینه هایی چون عرفان، فلسفه و بسیاری از جوانب دیگر به فرهنگ اسلامی ارائه داده اند و بیش از پیش زمینه ی رشد و غنای فرهنگ اسلامی را فراهم کرده اند.از این رو می توان گفت: اگر چه عرفان و تصوف را ایرانیان بنیاد ننهادند امّا چنان اساس آن را محکم کردند و چنان زمینه ی رشد و ترقی عقاید و افکار عرفانی و صوفیانه را فراهم آوردند که می توان آنان را صاحبان واقعی این شیوه ی نگرش به عالم هستی در فرهنگ اسلامی دانست.عرفان و تصوّف از شاخه های علوم بشری و یکی ازشعب معارف اسلامی و نیز از مهمترین انواع ادبی زبان و ادبیات فارسی است که آثار ارزشمندی درقلمرو وسیع آن تقدیم بشریت شده است و می شود. آثاری که هدفی جز به کمال رساندن «شریف ترین موجود آفرینش» و رساندن او به مرتبه ای که هدف آفرینش اوست ندارند.در واقع نگرش عرفانی سعی می کند که پس از ایجاد تشنگی نسبت به حق و معرفت حق، سالک را به طریق معرفت قلبی با ارشاد شیخ کامل مکمل به سرچشمه ی «آب حیات معرفت» برساند.

الف: عرفان چیست؟


می توان عرفان را طریقی از شناخت دانست؛ شناختی که به کمک آن، انسان جایگاه واقعی خود را در عالم هستی - که همان خلیفة الله شدن است - باز می یابد. عرفان پناهگاهی محکم است که روح در غربت افتاده ی گرفتار در منجلاب عالم مادی می تواند به مدد آن همه چیز را رها کند و به آن جا که باید باشد بازگردد. و آری، عرفان به عنوان راهی جهت آگاهی و نیل به کمالات معنوی و شناخت بیشتر وجود سرمدی و به حقیقت همان درک وحی است که خود دل و حقیقت اسلام است و با آیات قرآنی و اسرار عرفانی و سخنان ائمه ی دین علیهم السلام پیوندی ناگسستنی دارد. مکتب عرفان، مکتب تفکر و جهان بینی است که عارف با آن پیوسته درکثرت، وحدت را نگرد.»مرحوم شریعتی در تعریف خود از عرفان می گوید:« عرفان تجلی التهاب فطرت انسانی است که خود را این جا غریب می یابد و با بیگانگان، که همه ی موجودات و کاینات اند، همخانه. بازی است که در قفسی اسیر مانده و بیتابانه، خود را به در و دیوار می کوبد و برای پرواز بیقراری می کند و در هوای وطن مألوفِ خویش می کوشد تا وجود خویش را نیز که مایه ی اسارت اوست و خود حجاب خود شده است از میان برگیرد.»میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیستتو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

ب: عارف کیست؟


عارف انسانی است که هر چند در ظاهر در بین خلایق است و با آنان به سر می برد، هیچ وقت خدا را فراموش نمی کند و اصلاً جدا از خدا نیست چرا که به هر چه که می نگرد خدا را در آن آشکار و هویدا می بیند. اگر برای یک لحظه دلش از خداوند غافل شود و رو به مخلوقات کند شوق رسیدن به حق چنان او را فرا خواهد گرفت که هلاکش خواهد کرد.عارف امین ودیعه ی حق و مخزن الاسرار الهی است. «عارف کسی است که معرفت حقایق را از طریق حال و مکاشفه حاصل می کند نه به طریق علم و مجاهده و عبادت حق را به جهت آن انجام می دهد که او را مستحقّ عبادت می داند نه از جهت امید ثواب.»عطار در پند نامه اش تنها، عارفان را زنده ی واقعی و تنها، عارفان را انسان راستین می داند و می گوید:هر که او عارف نباشد زنده نیستقرب حق را لایق و ارزنده نیستعارف آن باشد که گردد حق شناسهر که عارف نیست نبرد جنس ناس
عارف انسانی است که هر چند در ظاهر در بین خلایق است و با آنان به سر می برد، هیچ وقت خدا را فراموش نمی کند و اصلاً جدا از خدا نیست چرا که به هر چه که می نگرد خدا را در آن آشکار و هویدا می بیند. اگر برای یک لحظه دلش از خداوند غافل شود و رو به مخلوقات کند شوق رسیدن به حق چنان او را فرا خواهد گرفت که هلاکش خواهد کرد.
و در ادامه ی شعرش به توصیف عارف واقعی می پردازد:

هست عارف را به دل مهر و وفا
عارفان باشند دایم در صفاهر که او را معرفت بخشد صفاکار عارف جمله باشد با صفانزد عارف نیست دنیا را قدربلکه برخود نیستش هرگز نظرمعرفت فانی شدن در وی بودهر که فانی نیست عارف کی بودعارف از دنیا و عقبی فارغ استز آنچه باشد غیر مولا فارغ استهمّت عارف لقای حق بودزآنکه در حق فانی مطلق بود

در گلشن راز نیز عارف راستین را با چنین اوصافی می بینیم:
دل عارف شناسای وجود استوجود مطلق او را در شهود استبجز هست حقیقی، هست نشناختو یا هستی که هستی پاک در باختعطار در مثنوی «مظهرالعجایب» عارف را « نور سلطان ازل» می خواند:

هست عارف نور سلطان ازل
گر نمی بینی مکن با من جدل

ج: تصوف


لازم است که درکنار عرفان، تعریفی را نیز از تصوّف - که همان عنوان اجتماعی عارفان است - ارائه داد؛ تصوف را برگرفته از واژه ی «صوفی» دانسته اند و در مورد واژه ی صوفی ریشه آن نظرات مختلفی وجود دارد.از میان نظرات مختلفی که در مورد ریشه ی واژه ی «صوفی» بیان شده است، اشتقاق صوفی از کلمه ی «صوف» با توجه به قاعده ی زبان عربی درست تر از بقیه آرا به نظر می رسد. استاد جلال الدین همایی نیز سخن و اعتقاد قشیری و ابن خلدون را در این مورد نقل می کند: « اولاً ریشه ی اصلی صوفی عربی نیست ولیکن بنا بر اشتقاق عربی، از همه واضح تر همان عقیده ی ابن خلدون است که صوفی را به مناسبت پشمینه پوشی و خرقه پشمینه در برکردن، اصطلاح کرده اند.امّا تصوف مجموعه ای از میراث های فرهنگی، اعتقادی و ملّی ماست که درگوشه گوشه ی آن نشانه هایی از اندیشه های سازنده و والای انسانی و عارفانه دیده می شود.می توان « تصوّف» را تلاش برای کشتن نفس دانست، زیرا اگر انسان فریفته نفس شد در این صورت، نفس او را از پای در می آورد و هویّت او را از او می گیرد. نفس اژدهایی است که اگر به او فرصت داده شود در یک لحظه انسانیت انسان را می بلعد و او را اسیر و رام خود می کند؛ مولوی در مثنوی معنوی از این نکته به خوبی دم می زند:

نفس اژدرهاست او کی مرده است
از غم بی آلتی افسرده است

امّا تصوف در اصطلاح صوفیان و عرفا، «عبارت از سیر بنده به سوی پرودگار خویش است و زندگانی وی همچون سفری است به سوی او و آرزومند است که از این راه به دیدار حق نائل شود.»
تعاریف دیگری از تصوف وجود دارد:- « محبت حق و نفرت از جهان»- « فنای از خویش و بقای به پروردگار و تخلّق به صفات ربوبی»- « تصوف حرکتی عقلی آمیخته با دین و ارشاد به طرف کمالات نفسانی است»- از جنید بغدادی پرسیدند تصوف چیست؟ او پاسخ داد: «آن است که مرده گرداند تو را از تو و به وجود زنده گرداند.»عطار نیز در الهی نامه تصوف را چنین تعریف می کند:

تصوف چیست؟ درصبر آرمیدن
طمع از جمله ی عالم بریدن

آنچه که در همه ی این تعاریف به چشم می خورد، دعوت به خلصت های نیک و بر حذر داشتن از خویهای بد و نکوهیده است. دو نکته ی ساده که هدف کل تعلیمات عرفان و تصوف است. اما مقصد نهایی تصوف، معرفت حقایق به شیوه ی اشراقی و شهودی است که از آن به علم حقیقت تعبیر می کنند. به عبارت دیگر، تصوف می کوشد حجاب های بین سالک و حق را بردارد و تلاش می کند که شخصیّت اعتباری را از عارف بگیرد و محو کند تا او را به مقام وصل برساند. بدین ترتیب می توان گفت که عرفان و تصوف تلاشی جاودانه از سوی انسانی است که اسیر عالم مادی است و به دنبال این است که خود را از زندان عالم مادی رهایی بخشد و به نیستان عالم معنا و درگاه حق تعالی راه یابد.



این جهان زندان و ما زندانیان
برشکن زندان و خود را وا رهان


منبع: بلوط- مرتضی کتابی
 

Similar threads

بالا