[مقالات عکاسی ] - معنا و دلیل بی ثبات بودن

S A R a d

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز



همه ي ما بسيار مي نويسيم، زياد سخن مي گوييم و بسيار پند مي دهيم. بهتر است که در عکاسي فقط حرفي را که بايد، بزنيم. در کل ما عکاس هستيم؛ اگر اثر ما "آنچه را که بايد" داشته باشد، ديگر نيازي براي استفاده از کلمات براي جاودانه ساختن آن نيست...

معتقدم که نيازي به ارائه ي دليل يا توضيح براي تجربيات عکاسي مان نداريم. شايد از چيزي مي ترسيم. شايد ترس من از اين باشد که برخي از بيننده ها آثارم را نفهمند؛ بنابراين، با نوشتن جمله اي براي دفاع از عکس ها، واقعا آن را غير قابل فهم تر مي کنيم.


انسل آدامز

اختراعات مهم، همچون عکاسي، به طور اتفاقي، بدون زمينه ي قبلي و بي دليل بوجود نيامده اند و زماني که کشف مي شوند، ويژگي هاي اصلي آنها در سطح وسيع تري تدوين و استوار مي شوند.

اين پديده را مي توان به کدهاي ژنتيکي يک شخص تشبيه کرد که اين کدها، سازه هاي بنيادي را براي پيدايش و نمود رفتار انسان تنظيم مي کنند. البته اين ويژگي ها در انسان، به وسيله ي شرايط و محيط قابل اصلاح اند.

هنگامي که تصاوير بدون زمينه ي قبلي در بستر يک فرهنگ قرار مي گيرند، دچار برخي دگرگوني ها مي شوند. هدف اصلي از انجام تشريفات و فرايندهاي پيچيده ي عکاسي اين است که تصاوير، داراي مقصود هستند. البته بايد به اين موضوع دقت کنيم که براي بسياري از عکاسان، بيننده ي هدفمند تصوير، تنها يک نفر است: خود عکاس! غرض از عکاسي وي، صرفا لذت بردن از انجام اين فرايند است. اين به خودي خود هدفي جالب و متفکرانه است؛ اما براي ما به عنوان بيننده، چندان اهميتي ندارد. زماني که بيننده اي غير از خالق اثر با تصوير درگير مي شود، از همان لحظه، نقش ارتباطاتي عکس نيز آغاز مي گردد. عکاسي ارتباط برقرار مي کند؛ قبول. اما چه چيز را منتقل مي کند؟ به چه کساني و براي چه مقصودي؟

عکاسي، همچون ديگر رسانه ها و مهارت ها، براي برقراري يک نوع ارتباط، ايده آل است؛ اما بايد قبول کرد که درک اين رابطه براي ديگران بسيار سخت است.

اکثر تصاوير در تاريخ اين رسانه، براي مقاصدي مشابه بکار گرفته شده اند. تا اين لحظه مثال هاي ما درباره ي اطلاعات واقعي بود که اين مسئله اي عيني و هدفمند است، نه ذهني. اما تنها با کمي تغيير، نظريه اي شکل مي گيرد که طبق آن، واقعيت تبديل به عقيده، و گواه عيني تبديل به تفسير ذهني مي شود و درنهايت، متن تصوير، پيام عکس را منحرف مي کند. بهترين راه براي درک اين فرايند، دو جمله ي زير است:

چيستيِ عکس، عيني، واقعي و ويژه است.

دربارگيِ عکس، ذهني، تفسيري و شخصي است.

يکي از مشکلات رايج، فرضيه ي اشتباهي است که از قدرت مخابره اي بودن عکاسي شکل گرفته است و طبق آن، مي گويند که تصاوير را مي توان همچون داستان مطالعه کرد. درک اين موضوع که اين فرضيه چگونه شکل گرفته مشکل است، ولي بهرحال اين مشکل شايع شده است.

بيشتر بيننده ها توقع دارند که تصوير روايت داشته باشد و به شکلي، يک پيام ويژه را مخابره کند، اگر روايت تصوير کشف نشد، پس بيهوده عکاسي شده، و از حوزه ي خلاقانه بودن حذف مي شود. در اواخر دهه ي 50 قرن هجده ام، برخي از عکاسان، با تلفيق چند تصوير در يک اثر چاپ شده، تلاش هايي را در زمينه ي داستان سرايي انجام داده اند. نتيجه ي کار آنها براي تاريخ نگاران هنر جذابيت بسياري دارد، ولي اين آثار براي بيننده هاي امروزي، تا حدودي غيرقابل فهم هستند. اين آثار، عجيب و بي قاعده باقي مانده اند.

حتي تقلاي برخي از عکاسان، در دهه ي 1950 براي تهيه ي مجموعه هاي داستاني نيز بي نتيجه ماند. آنها تصاوير فوق العاده اي را بوجود آوردند، ولي نتيجه ي کار آنها در ارائه ي آثاري داستان سرا، بدون همراهي متن و نوشته اي مرتبط بسيار کم ارزش است. تصاوير داستان سرايي نمي کنند، و در خاصيت وجودي عکاسي، نقش روايي وجود ندارد. اما در عوض، تصاوير، داستان هاي کلامي را به واقعيت تبديل مي کنند. تصاوير حس و حال واقعيت را با ايفاي نقش جانشيني و با مقابله ي مستقيم با سوژه ها، فرا خوانده و ارائه مي کنند.

عکس ها داستان نيستند، بلکه تصويري از واقعيت اند. درست به همين دليل، عکاسي، ابزاري ايده آل براي مخابره ي داستان يا تصورات خيالي نيست. مطالب کاذب بسياري دراين باره نوشته شده است و سعي در اثبات اين ادعا دارند که تصاوير، پيامي اخلاقي و يا نکته هاي فلسفي را ابلاغ مي کند، يا درغير اين صورت، بار سنگين روشنفکرانه اي را انتقال مي دهند. نتيجه ي معمول چنين تلاش هايي اين است که، هم عکس و هم نوشته، براي بيننده غيرقابل فهم مي شود. هربرت ريد به اين موضوع اشاره مي کند که هنرهاي بصري از طريق چشم ديده مي شوند و يک نوع حس را انتقال مي دهند. وي چنين ادامه مي دهد که: "اگر ما ايده اي براي اظهار کردن داريم، زبان صحيح ترين رسانه براي بيان آن است." تصاوير، براي مخابره ي داستان و تصورات شخصي نيازمند کلمات هستند.

عکاسي ابراز مناسبي براي انتقال داستان ها يا تصورات نيست، ولي در عوض رسانه ي بسيار مناسبي در انتقال واقعيت نسبي افراد و وقايع است. عکس ها، احساسات قوي سوژه ها را برانگيخته و به ذهن ما منتقل مي کنند؛ از اين رو بسياري از موثر ترين گزارش هاي تصويري در دهه هاي اخير، به همراه نوشته ي توضيحي ارائه شده اند؛ اين تصاوير نه تنها احساسات قوي سوژه ها را بازگو مي کنند، همچنين خود را نيز به عنوان آثار مهيج تاريخ اين رسانه ثبت مي کنند. مقصد اوليه ي اين عکس ها، قلب بيننده است، نه مغز آنها.

صرف نظر از شاخه ي عکاسي تبليغاتي، برخي اوقات عکاسان از اعتماد بيننده ها در پذيرش و باور تصاوير سوء استفاده مي کنند. راه هاي مختلفي وجود دارد که درآن صورت، عکاسي، به طور غير عمدي ما را به سوي فرضيات نادرست سوق خواهد داد. همه ي عکس ها مي توانند به شکل غير واقعي و خارج از زمينه ي اصلي شان مطرح شوند. مهم ترين عمل خلاقانه ي عکاس، انتخاب کردن است: اينکه چه چيزهايي در تصوير باشند و چه چيزهايي از قاب تصوير حذف شوند. منظره ياب دوربين، ظرفيت و محتوا را معين مي کند و عکاس به کمک آن، دائما درحال ويرايش متن جهان است. تمام تصاوير، نظرات گزينش شده ي عکاس را نمايش مي دهد. بهرحال، بدون داشتن اطلاعات و دانش کافي از يک حادثه، نمي توان به صحت تصوير اعتماد کرد. اين موضوع، همچنين اين اصل مهم را يادآوري مي کند که کادربندي، عملي شخصي و کاملا ذهني است.

عکس ها بايد در زمينه ي خود ديده شده و مورد بررسي قرار گيرند. ديده ايم که تصاوير از زمينه ي اصلي خود جدا شده اند و اين مسئله ممکن است مشکلاتي را بوجود آورد. درکل، همه ي تصاوير به زمينه هاي خاص اجتماعي، فرهنگي، عقايد سياسي و حال و هواي بيننده ها معنا مي شوند. اگر هيچ عکسي واقعي و هدفمند نباشد، بيننده ي هدفمندي هم وجود نخواهد داشت. همه ي ما داراي صافي هايي مابين چشم و ذهن مان هستيم که آگاهي و ادراک ما را شکل مي دهند و اين مسئله، شامل نگاه کردن به تصاوير نيز مي شود. در عبارتي فلسفي، همه ي ما از "تعمد گرايي" رنج مي بريم؛ چيرهاي را مي بينيم که دوست داريم، يا انتظار ديدنش را داريم. همه ي ما تصاوير را با تعصبات و پيش داوري هاي شخصي مان نگاه مي کنيم. زماني که به عکس ها نگاه مي کنيم، نمي توانبم گرايشات زندگي مان را ناديده بگيريم و بنابراين، معنا، نسبت به گرايشات شخصي ما در فرايند نگاه کردن به تصاوير، تغيير مي يابد. عکس ها معناي ثابت و ويژه اي را با خود حمل نمي کنند. تصاوير انعطاف پذير بوده و براحتي در محيط هاي متفاوت جا مي افتند؛ انتقال تابعيت شان به زمينه ي بوجود آمدن شان وابسته است. معناي يک عکس در درون آن نهفته نيست. در عبارتي ديگر، تنها يک تفسير صحيح از تصويري بخصوص، در شرايط و زمينه هاي متفاوت، وجود ندارد.

نتيجه ي نهايي باعث آرامش خاطر مي شود. اگر چنين احساس کرديد که تصوير بايد داراي يک معناي ويزه باشد و شما بي تجربه تر از آن هستيد که معنا را درک کنيد، بهتر است راحت باشيد! بخاطر دلايل ذکر شده، يک عکس هيچ وقت داراي يک تفسير و معناي بخصوص نيست، بنابراين، هيچ مرجعي حق پافشاري ندارد و نمي تواند شما را متقاعد کند که يک تفسير سياسي _ آرماني بخصوص، تنها معناي صحيح يک عکس است. اينگونه درنظر بگيريد: با کندن لايه هاي پياز، نمي توان به ماهيت آن دست يافت؛ پياز از لايه هايش تشکيل شده است. و به همين شکل، در تصوير نيز يک "ماهيت معنايي واحد" وجود ندارد.

نویسنده: توحيد سليماني
منبع: درباره ي نگاه کردن به عکس ها/ نشر حرفه هنرمند
برگرفته از foto.ir
 

Similar threads

بالا