زندگی نامه بزرگان تاریخ ایران

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
در این تاپیک اطلاعاتی در مورد بزرگان تاریخ ایران داده می شود.
امیدوارم مورد استقبال دوستان قرار گیرد.
:gol:
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
بردیا که بود؟

بردیا که بود؟

بردیا نام پسر کوچکتر کوروش بزرگ هخامنشی وبرادر کمبوجیه دوم است.
کوروش بزرگ در بستر مرگ بردیا را به فرماندهی استان های خاوری شاهنشاهی ایران گماشت.
کمبوجیه دوم،پیش از رفتن به مصر از آنجا که از احتمال شورش برادرش میترسید دستور کشتن برادرش راداد.
مردم از کشته شدن او خبر نداشتند ودر سال522 پیش از میلاد شخصی به نام گئوماته مغ خود را به دروغ بردیانامید وبرکوهی نزدیک شهر ایرانی پیشیاوادا(=پاسارگاد) اعلام شاه بودن کرد .
در متون تاریخی از وی به عنوان بردیای دروغین نام برده اند. نام بردیا را یونانیان اسمردیس نوشته اند.
نام بردیا ازریشه bard(بلندبودن)پارسی باستان مشتق شده ومعنی این نام والاومتعالی است و بردیابه معنی بلند قامت است.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آتوسا ،دختر کوروش کبیر

آتوسا ،دختر کوروش کبیر

آتوسا زن آسمانی وزمینی ایران قدیم ،آتوسا دختر کوروش وهمسر دوپادشاه هخامنشی کمبوجیه وداریوش ومادر خشایارشاه برجسته ترین زن در تاریخ ایران قدیم است .
در ایران قدیم ازدواج خواهر وبرادر مرسوم بود وعلت آن هم نگه داشتن ثروت در خانواده سلطنتی بود.
هوتوسا کیانی وآتوسا هخامنشی نخستین کسانی هستند که با با خویشاوندان خود ازدواج کرده اند .هوتوسا علاقه مند به ازدواج با گشتاسب بود .بااو ازدواج کرد وچندین فرزند به دنیا آورد.او اولین شخصی بود که به دین زرتشت گروید. زرتشت ادعاکرد که هوتوسا به آیین مزدیسنا گرویده است .
سپس هوتوسااز شوهر خود، گشتاسب درخواست کرد که دین زرتشت رابپذیرد.از این پس دین زرتشت به طور رسمی پذیرفته شد. از اینجا هوتوسای افسانه ای به عنوان یک زن سیاسی وبانفوذ وباقدرت معرفی شد.از آن پس به خاطر احترام به وی پارسیان نام او را بر دختران خود میگذاشتند.از میان آنها مهم تر از همه آتوسا دختر کوروش بود.خواهر وهمسر اردشیر دوم وهمسراردشیرسوم زنان دیگری هستند که آتوسا نام داشتند.
زندگی سیاسی آتوسا علی رغم اینکه اطلاعات ما درمورد آتوسا محدود است اما میتوانیم قسمتی از زندگی سیاسی وفرهنگی اورا درمدت زمان زندگی طولانی اش دنبال کنیم ،هیچ زن دیگری از هم دوره های او بااو برابری نمیکنند.پس از آناهیتا اودومین کسی بود که لقب بانو که یک عنوان مذهبی بود ،گرفت .زیرا اینچنین لقبی کمتر به ملکه ها داده میشد.
آشیلوس نمایشنامه نویس قرن پنجم قبل از میلاد دریکی ازنمایشنامه های خود تحت عنوان ایرانیان که اختصاص به جنگ خشایارشاه به یونان دارد از آتوسا به عنوان بانوی بانوان یاد میکند. آتوسا خواندن ونوشتن را به خوبی میدانست ونقش تصمیم گیرنده در آموزش خود ودرباریان داشت .کمبوجیه عاشق خواهر خود آتوسا شد ومغ های زرتشتی را جمع کرد واز آنها خواست که این ازدواج را قانونی کنند.به خوبی میتوان حدس زد که آتوسا علی رغم موقعیت اجتماعی ونفوذی که داشته از زیبایی نیز برخوردار بوده است .پس از اینکه کمبوجیه در مصر خودکشی میکند داریوش شاه با آتوسا ازدواج میکند .



این ازدواج چند دلیل داشته است:


-ازدواج با آتوسا که ازسلاله هخامنشی بود حکومت اورا قانونی جلوه می داد .
2-از آنجا که آتوسا باهوش، بافرهنگ ، باقدرت وتفکر سیاسی بود درموقع لزوم کمک خوبی برای داریوش شاه به حساب می آمد.
3-ازآنجا که آتوسا زنی جاه طلب وقدرت طلب بود از طریق این وصلت میتوانست به آرزوهای خود جامه عمل بپوشاند.از اینجاست که آتوسا لقب بانوی بانوان رامیگیرد.
هرودوت میگوید آتوسا از قدرت فوق العاده ای برخوردار بودودر دوره جنگ با یونان که به توصیه او انجام شده بود داریوش شاه همواره از نصیحت های او بهره می جست.او حتی علاقه مند بود که در میدان کارزار نیز شوهرش را همراهی کند.هرودوت از قول آتوسا نقل میکند که آتوسا به داریوش شاه میگوید «چرا نشسته ای وعازم جنگ نمیشوی وسرزمین های دیگر را تسخیر نمی کنی ، پادشاهی به جوانی و ثروتمندی تو شایسته است عام جنگ شود وبه پیروزی هایی نایل شود تابه ایرانیان ثابت شود مرد قابلی بر آنها حکمرانی میکند.»اگر گفته هرودوت اغراق آمیز هم باشد باز هم بیانگر نفوذآتوسا برشوهرش است .


گفته شده است که آتوسا به خوبی از اوضاع فرهنگی زمان خود آگاه بود.واز حضور یونانیان ودیگر ملیت ها به دربار بسیار بهره میبرد. آتوسا از صلب داریوش شاه دارای چهار فرزند شد که بزرگترین آنها خشایارشاه بود .اماآتوسا همسر اول داریوش شاه نبود وداریوش شاه ازهمسر اولش دارای پسرانی بود که همگی از خشایارشاه بزرگتر بود. مطابق قانون سلطنت پسر بزرگ شاه پس از اوبه سلطنت میرسید.اما آتوسا آنقدر بر شوهر خود نفوذ داشت که توانست خشایارشاه را بعد از داریوش به سلطنت برساند.


در زمان سلطنت خشایارشاه آتوسا به عنوان مادر پادشاه در امور دولت دخالت میکرد.همانطور که قبلا گفتیم آشیلوس در نمایشنامه خود همواره از آتوسا به عنوان بانوی بانوان یاد میکرد .میتوان گفت که در نمایشنامه آشیلوس پس از خشایار ،آتوسا بیشترین نقش را بازی میکند.
آتوسا وقتی خبر شکست پسرش را فهمید به شدت خشمگین شد.اززمان مرگ او هیچ اطلاعی بدست نیست .تنها میدانیم تا زمانی که خشایار شاه از جنگ یونان برمیگردد زنده بوده است. احتملا آرامگاه او در کنار آرامگاه داریوش کبیر در نقش رستم است.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آریو برزن

آریو برزن

آریوبرزن یا«آریا برزین»( آرین برزین =ایرانی باشکوه)( دریونانی ،آریو برزنوس) سردار ایرانی در زمان داریوش سوم هخامنشی بود که درکوه های پارس در برابر اسکندر مقدونی ایستاد وخود وسربازانش تاآخرین نفر قهرمانانه پایداری کردند وکشته شدند.

چگونگی نبرد ومقاومت

اسکندر وبخشی از سپاهیانش قصد تصرف شهر پارس راداشتند وآریوبرزن آنها رادرگذرگاه تنگی غافلگیر کرد وبااینکه برتری آشکار سپاه مقدونی روشن بود ،اووسپاهیانش شجاعانه جنگیدند امانتوانستند مانع رسیدن آنها به شهر پارس شوند.

آخرین مقاومت ها

آخرین نبرد اسکندر مقدونی با داریوش سوم در «گوگمل»، درنزدیکی موصل ،رخ دادوسپاه بیگانه پیروز شد واسکندر راه تصرف پارس پایتخت تابستانی هخامنشیان درپیش گرفت.اوبخشی ازسپاهیان خودرا به فرماندهی «پارمنیون» از راه دشت «مسیر رامهرمز وبهبهان کنونی »به پارس روانه شد وخوداز راه دشوار کوهستانی روانه شد.

آریوبرزن با 25هزار سپاهی ،در گذرگاه «دربندپارس» (درکهکیلویه )اسکندر رابه دام انداخت. سپاه ایران با غلطاندن سنگهای عظیم ازبالای کوه وپرتاب تیروسنگ فلاخن، عده بسیاری از سپاهیان اسکندر را نابودکردواسکندر فرمان عقب نشینی داد.سرانجام یکی از اسیران ایرانی که راه های منطقه را می شناخت وبه او وعده آزادی داده شده بود خیانت کرد وسپاه اسکندر را از کوره راهی به پشت مواضع ایرانیان رساند وآنان را در کمینگاهشان غافلگیر کرد. برخی مورخان نام این اسیر چوپان را« دلی بانی» نوشته اند.
ایرانیان شجاعانه مقاومت کردند وجنگیدند.آریوبرزن توانست حلقه محاصره مقدونیان رابشکافدوبگریزد. اوقصد داشت پیش از اسکندر به پارس برسدوبه سازماندهی دفاع از پایتخت بپردازد، ولی در بین راه باآن بخش از سپاهیان مقدونی روبرو شد که از راه جلگه روانه پارس بودند.اسکندر نیز در این هنگام به او رسید. سردار شجاع ایرانی هرگز تسلیم نشدوهمراه باسربازانش برسردفاع از سرزمین خویش به شهادت رسیدند.
پس از شهادت آریوبرزن ،پارس و ایران به آسانی به دست اسکندر افتاد.ایستادگی وی یکی از چندمقاومت انگشت شمار برابر سپاه مقدونی بود.

جایگاه آریوبرزن

گرچه آریوبرزن ویارانش کشته شدند اماازخون اینها در ایران لاله هایی رویید که هیچ وقت نمی گذارند تحت هیچ شرایطی ایران به نابودی وبه دست دشمنان بیفتد.


 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
مرداویج زیاری

مرداویج زیاری

مردآویج بنیانگذار سلسله آل زیار بود . وی حدود یک قرن پس از سرکوبی جنبشهای ایرانیان نظیر جنبش سرخ جامگان و جنبش سپیدجامگان، فرماندهی تیره‌های گیل و دیلم را بدست گرفت و با در هم شکستن قشون مقتدر خلیفه عباسی، فرمانروایی دودمان ایرانی زیار را از طبرستان در شمال تا خوزستان در جنوب برپا ساخت.


مرداویج بن زیار بن وردان‌شاه گیلی، بنیادگذار سلسله زیاری در سده چهارم هجری / دهم میلادی است. وی پایه‌های حکومتی را پی نهاد که فرمان‌روایانش میان سال‌های ۶۱۳ تا ۴۷۰ هجری/ ۹۲۸ تا ۱۰۷۷ میلادی بر بخش‌هایی از سرزمین‌های گرگان ، قومس ، طبرستان ، دیلم ، گیلان ، قزوین ، ری ، اصفهان و خوزستان فرمان راندند. زیاریان به همراه دیگر شاخه‌های دیلمی در غرب و شرق ایران به یاری گروهی از سلسله‌های محلی کوچک و بزرگ ایرانی ، حدود دو سده بر ایران فرمان‌روایی کردند. دو سده‌ای که به سان پلی عصر چیره‌گی اعراب را به حکومت ترکان پیوند می‌داد ، در تاریخ ایران جنبش‌های استقلال‌خواهی این حکومت‌های محلی ارزشی ویژه دارد.مردآویج در پی گشودن اصفهان دستور داد، تاج و تخت زرین پادشاهی برای وی ساخته شود و خواستار شد که تاج پادشاهی وی همانند تاج خسرو انوشیروان، شاهنشاه ایران ساسانی باشد. مردآویج همچنین فرمان داد تا تختگاه تیسفون یا همان ساختمان معروف به طاق کسری برای برگزاری جشن پادشاهی وی به شکل نخست خود بازسازی شود. کار دیگر مردآویج تلاش وی برای برپایی پرشکوه جشن سده بود.

زندگی نامهاز اوائل زندگی مرداویج اطلاعات روشنی در دست نیست. تبار وی از سوی پدر به فرمان‌روایان گیلان و از جانب مادر به اسپهبدان رویان می‌رسد، گویا وردان‌شاه جد مرداویج در میان گیل‌ها از قدرت بسیاری برخوردار بوده‌است. زیاریان همانند دیگر خاندان‌های ایرانی، تبار خود را به شاهنشاهان پیش از اسلام می‌رساندند و بر این ادعا بودند که نواده‌گان ارغش فرهادان، شاه گیلانند.زیار پدر مرداویج دوران فرمان‌روایی او را درک کرده و سال‌ها پس از کشته شدن مرداویج درژوئیه ۹۴۸ میلادی درگذشته‌است. آغاز شهرت مرداویج در سال‌های نخست فرمان‌روایی نصربن احمد سامانی (۳۰۱-۳۳۰/۹۱۳-۹۴۲) بود . وی ابتدا در خدمت قراتکین ، یکی از امیران احمدبن اسماعیل و نصربن احمد در خراسان به سر می‌برد. سپس به خدمت اسفاربن شیرویه درآمد و بعدها سپهسالار وی شد. اسفار، نخست در خدمت ماکان بن کاکی بود و پس از او به حکومت ری رسید .
بنابه رای ابواسحاق صابی پس از آن‌که حسن بن قاسم داعی، هروسندان بن تیرداد، شاه گیلانیان را (که دایی مرداویج بود) به همراه شش تن دیگر از بزرگان گیل و دیلم به قتل رسانید، بزرگان دیلم بر داعی شوریدند و اسفاربن شیرویه را به ریاست خویش برگزیدند و به اطاعت فرمان‌روای خراسان درآمدند و از او برای غلبه بر حسن‌بن قاسم یاری خواستند . با کشته شدن سران دیلم کار داعی آشفته شد و از گرگان به طبرستان رفت ، سپس به ماکان بن کاکی پیوست . اسفار پس از کسب قدرت همانند دیگر رهبران دیلمی از علویان روی گردانید و علیه حسن بن قاسم داعی و ماکان بن کاکی به نبرد پرداخت. سرانجام اسفار داعی را در دروازه آمل شکست دادو داعی در این نبرد به قتل رسید . با کشته شدن او، اسفار بر طبرستان و دیلم دست یافت و در سال ۳۱۵ هجری/۹۲۷ میلادی به یاری سپاهیان سامانی آهنگ گرگان کرد و بر آن نواحی چیره شد و مرداویج را به فرماندهی سپاه خویش برگزید، بدین سان کار مرداویج بالا گرفت.اسفار، پس از چندی، مرداویج را به یاری مهدی‌بن خسرو فیروز که در نبردی از محمدبن‌مسافر شکست خورده بود، فرستاد. مرداویج در طارم، محمدبن‌مسافر را در محاصره گرفت و او را به اطاعت از اسفار فراخواند. محمد در حال محاصره به مرداویج پیام داد و او را از بیدادگری‌های اسفار آگاه ساخت و ستم‌های او را در شهر قزوین یاداور شد.

بنابه رای مسعودی (۳۴۶/۹۵۷) اسفار نماز را مردود شمرد و مساجد را تخریب کرد و حتا به فرمان او مؤذنی را هنگام اذان از بالا به زیر انداختند. محمدبن‌مسافر هم‌چنین از مرداویج درخواست کرد که به یاری سپاهیان او، لشکریان اسفار را از دم تیغ بگذراند و بر سرزمین او چیره شود. مرداویج پذیرفت ، آن‌گاه به سران سپاه اسفار نامه نوشت و مقصود خود را بر آنان آشکار ساخت و به یاری محمدبن‌مسافر به جانب اسفار برتاخت.سرانجام اسفار در حدود ۳۱۹ هجری/ ۹۳۱ میلادی به قتل رسیدو مرداویج بر سرزمین‌های زیر فرمان وی یعنی ری، قزوین، ابهر، گرگان و طبرستان چیره شد. مرداویج پس از این پیروزی ماکان بن کاکی را شکست داد و سرزمین‌های زیر سلطه او را نیز ضمیمه متصرفات خود کرد. اگرچه ماکان با کمک متحدانش دوبار کوشید تا طبرستان را بازستاند، اما موفق نشد و شکست خورد و به خراسان پناهنده شد. بنابر نظر نویسنده لب‌التواریخ ماکان به دست قرمطیان کشته شد. در اتعاظ الحنفا آمده‌است که قرمطیان پس از کشته شدن اسفار به اوج قدرت و شکوفایی خود رسیدند، درحالی که بغدادی و خواجه نظام‌الملک می‌نویسند: هنگامی که که ابوحاتم رازی فرمان‌روای اسماعیلیان و قرمطیان شد، اسفاربن‌شیرویه و مرداویج زیر نفوذ او قرار گرفتند و مدتی بر آیین اسماعیلیان ماندند.کشاکش مردآویج با خلیفهمرداویج خواهرزاده خود ابوالکرادیس را با لشکر بسیار به فتح همدان گسیل داشت. حکومت همدان از طرف خلیفه به ابوعبدالله محمدبن خلف واگذار شده بود و او عده‌ای از لشکریان خلیفه را در اختیار داشت.
در نبردی که میان این دو نیرو درگرفت مردم همدان به سبب ناخرسندی از سپاه گیل و دیلم به یاری عامل خلیفه شتافتند، در نتیجه سپاه مرداویج شکست خورد و خواهرزاده او همراه چهارهزار تن دیگر به قتل رسیدند. پس از کشته شدن ابوالکرادیس بازمانده سپاه مرداویج بازگشتند. وی برای انتقام از مردم ری با سپاهی عازم همدان شد و آن‌جا را به تصرف درآورد و گروه بی‌شماری را به سبب کمک به نماینده خلیفه کشت. بنابه روایت مسعودی، در نخستین روز نبرد در حدود چهل هزار مرد کشته شدند. کشتار سه روز به درازا کشید و شهر نیز تاراج گشت. مرداویج پس از گشوده شدن شهر، خون مردم را مباح کرد و به زنان‌شان دست یازید و هرکه را در شهر بود نابود کرد. تاجایی که گفته‌اند فرمان داد تا بند پاجامه هر یک از کشته‌های دیلمی را بردارند و سی‌هزار بند پاجامه گرد آمد. فریاد این بیداد به بغداد رسید و مقتدر، خلیفه عباسی در سال ۳۱۹ هجری/۹۳۱ میلادی سپاهی به فرماندهی هارون بن غریب به جنگ مرداویج فرستاد ، ولی این سپاهیان در محلی میان قزوین و همدان شکست خوردند.سرانجام مردآویجدرباره انگیزه کشته شدن مرداویج آرای گوناگونی توسط مورخان معاصر او، از آن میان مسعودی و صولی بیان شده‌است. کامل‌ترین شرح ازآن نویسنده تجارب‌الامم است. ابوعلی مسکویه می‌گوید: او ترکان را خوار می‌شمرد و به آنان اعتماد نداشت و یاران دیلمی خویش را می‌نواخت و برعکس به غلامان ترک سخت می‌گرفت. ابوعلی مسکویه شرح ماجرا را آنسان که از استادش ابوالفضل‌بن عمید شنیده بود نقل می‌کند. در شمار لشکریان او گذشته از مزدوران، غلامان زرخرید ترک نیز یافت می‌شدند. یک بار تنی چند از این غلامان که تا پاسی از شب سرگرم تیمار اسبان بودند با همهمه‌ای مرداویج را از خفتن بازداشتند. مرداویج بر انان خشمناک شد و به فرمان وی انان را افسار زدند و همانند اسبان در طویله بستند. این توهین سبب تحریک غلامان ترک شد، پس برای کشتن او هم‌آواز شدند.

هنگامی که مرداویج وارد گرمابه شد، از نگهبان ویژه او خواستند تا سلاح او را به درون نبرد (او بر این عادت بود که همیشه یک دشنه در دستمال به درون گرمابه می‌برد) ، سپس خود به گرمابه رفته به مرداویج حمله‌ور شده و او را به قتل رسانیدند.در الاوراق صولی انگیزه کشته شدن مرداویج به گونه دیگر آمده‌است. مرداویج سپاهیان خود را به دو گروه کرده بود. گیلیان و دیلمیان هم‌میهنان و ویژه‌گان او بودند که ری را به دست ایشان گشوده بود. دیگر ترکان خراسان بودند. پس گروهی از ترکان را برکشید و درنتیجه دیلمیان از او گله‌مند شدند، او در پاسخ می‌گفت من ترکان را برای پشتیبانی از شما آورده‌ام تا پیشاپیش شما بجنگند. شما ویژه‌گان من هستید. من از شما و برای شما هستم. چون این سخنان به ترکان رسید، برای کشتن او هم‌داستان شدند و او را در گرمابه کشتند.داستان خاک‌سپاری مرداویج را ابومخلد عبدالله بن یحیی که از خدمتگزاران و دولت‌مردان مرداویج بود چنین یاد کرده‌است: هنگامی که تابوت مرداویج را به ری بردند من روزی پرجوش‌تر از آن روز ندیدم، همه گیلیان و دیلمیان چهار فرسنگ راه را پای برهنه پیمودند. او می‌گفت برادر مرداویج نیز با ایشان پیاده آمد. می‌گفت: من هیچ سپاه ندیده بودم که پس از مرگ فرمان‌روا، بی هزینه درم و دینار مردان و سربازانش این‌چنین به او وفادار بمانند که ایشان بدین شکل به برادرش وُشمگیر پیوستند. کشته شدن مرداویج به دست ترکان نمونه کوچکی از شورش‌های محلی ترکان و پیش‌درآمد چیره‌گی ایشان بر آذربایجان بود.
آنان مرداویج را با الهام گرفتن از بغداد به نام ملحد کشتند. بنابر نظر صولی می‌توان نتیجه گرفت که کشتن مرداویج یک مسأله اجتماعی بوده‌است، مسعودی نیز تایید می‌کند که هنگامی که مرداویج می‌خواست به بغداد رود و خلیفه را دستگیر کند به قتل رسید. ابوعلی مسکویه و مسعودی هردو، خلیفه را در کشتن مرداویج سهیم می‌دانند. اینان و دو تن از غلامان او بجکم و توزون را نام می‌برند. این دو بودند که از کینه ترکان نسبت به مرداویج بهره جستند و پس از کشته شدن مرداویج به عراق گریختند و در شمار سپاهیان خلیفه درامدند و اندک زمانی به مقام امیرالامرایی رسیدند.
هم اکنون پس از سالها به دلیل محبوبیت مرد آویج زیاری در میان ایرانیان و برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره این بزرگمرد ایران زمین، پس از قرنها برخی از ایرانیان نام فرزندان خود را به این اسم می‌خوانند و حتی بسیاری از شهرها محله هائی به اسم مردآویج را بر تارک خود دارند که در این زمینه، محله مردآویج اصفهان بسیار مشهور است. از جمله اسامی متفکرینی که به این نام معروف است پرفسور جوان، مردآویج بابائی می‌باشد که در زمینه علوم سیاسی و خصوصا تاریخ سیاسی ایران صاحب نظر هستند و کتاب مرد آویج زیاری و خلافت اسلامی به زبان انگلیسی از اثار مشهوراو می‌باشد.

منابع :
جنبش مردآویج گیلکی، نوشته رضا رضازاده لنگرودی، گیلان‌نامه، مجموعه مقالات گیلان‌شناسی، جلد دوم، به کوشش م.پ.جکتاجی.
مردآویج زیاری و خلافت اسلامی ، مردآویج بابائی، چاپ اول، ویرایش هری ماتئوس، بمبئی هند، انتشارات روتلج، ۲۰۰۷.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
مانی پیامبر

مانی پیامبر

مانی پیامبر، در سال ۲۱۶م در نزدیکی تیسفون به دنیا آمد و پیام‌آور آیین مانی بود.او از سوی برادران شاپور یکم حمایت شد و شاپور به او اجازه تبلیغ دینش را داد. اما مورد خشم موبدان زردشتی دربار ساسانی قرار گرفت و در نهایت در زمان بهرام دوم کشته شد.مانی، از پدر و مادر ایرانی منسوب به اشراف اشکانی در نزدیکی بابل در میان دورود (میان‌رودان) (عراق کنونی) که در آن زمان بخشی از امپراتوری پارس بود، در (۲۷۶ - ۲۱۰) پس از میلاد مسیح، زاده شد. او واعظ مذهبی و بنیان گذار آیینی شد که زمانی دراز در سرزمین‌هایی از چین تا اروپا پیروان فراوانی داشت ولی بیش از ششصد سال است که منسوخ شده‌است.مانی رتبه شماره ۸۳ در لیست موثرترین اشخاص تاریخ، رده بندی شده توسط مایکل اچ هارت را دارد.
نوشته‌های مانیبخش نخستین یکی از نوشته های مانی :
"دین من وزید که آباریگان(از دیگر) دین پیشینیان باد ده چیز فرای و بهتر است "
پارسی میانه و سریانی زبان‌های مادری مانی بود و در نزدیکی بابل به دنیا آمد که یکی از شهرهای ایران آن روزگار بود. او شش کتاب مقدس خود را به زبان سریانی , زبان اصلی رایج در بین النهرین (غرب عراق, لبنان و سوریه کنونی پیش از یورش تازی - اسلامی) به رشته تحریر درآورد. همچنین کتاب شاپورگان خود را به پهلوی (فارسی میانه) نوشت و روز تاجگذاری شاپور اول ساسانی به او تقدیم کرد و از حمایت شاپور برخوردار شد.مبلغان و پیروان او از ترکستان چین تا روم و مصر فعال بودند و کتابهایش را به زبانهای ایرانی پهلوی (فارسی میانه ساسانی), پهلوانیگ (پهلوی اشکانی = پارتی) و سغدی و زبانهای مجاور ایران همچون چینی , ترکی اویغوری , قبطی و یونانی ترجمه می‌کردند. آنان این دین را از طریق ترجمه کتابهای مقدس مانی به زبان مردم همان مناطق تبلیغ می‌کردند و این امر را مزیتی برای دین خود می‌دانستند.در ابتدای قرن بیستم نوشته‌های بسیاری از پیروان مانی در معابد مانوی (مانستان‌های) مدفون در شنزارهای تورفان در چین کشف شد که بخش بزرگی از آنها در انستیتوی شرق شناسی برلین نگهداری می‌شوند. بخش‌هایی از این دست نوشته‌ها خوانده شده‌است و تلاش برای خواندن بقیه آنها همچنان ادامه دارد. آن‌ها به زبانهای مختلف و به خط مانوی که از ابداعات خود مانی بوده‌است نوشته شده‌اند. بیشتر این نوشته‌ها به زبان فارسی میانه (پهلوی) و پهلوانیگ (پهلوی اشکانی) هستند. ترجمه‌هایی قبطی از مصر و ترجمه‌هایی یونانی نیز از کتاب‌های مانی بر جای مانده‌است.

تا در سال ۱۹۶۹ در مصر شمالی یک دست نوشت خطّی کهن یونانی متعلق به ۴۰۰ پس از میلاد کشف شد و امروزه «نسخه مانی کلن»، نامیده می‌شود چرا که در دانشگاه کلن نگهداری می‌شود. این نوشته، شرح زندگانی مانی و نمو روحانی به همراه اطلاعاتی دربارهٔ آموزه‌های دینی مانی و شامل تکه‌های از انجیل زندهٔ او و نامهٔ او به ادسا می‌باشد. مانی خود را ناجی و حواری عیسی مسیح معرفی می‌کرد.در پاپیروس قبطی مانی گری قرن چهارم، مانی به عنوان فارقلیط - روح القدس و عیسای نوین شناخته می‌شود.این دین تا قرن ۱۴ میلادی زنده بود و سپس پیروان خود را تحت فشارهای مختلف سیاسی و دینی از دست داد.زندگانیپدر مانی، به نام فاتک یا پاتیگ (پاپک؟/بابک)، از همدان و مادر وی از خاندان کامسراگان با خویشاوندی با دودمان پادشاهی اشکانیان پارتی بود. برخورد نخستین مانی با ادیان و فرقه‌های دینی گنوسی رایج در بین النهرین ناشی از گرویدن پدرش به آنها بود. چراکه جذب آنان شده و به بین النهرین نقل مکان کرده بود. زمانیکه مانی شش ساله بود پدرش ترک همسر کرد و به همراه فرزندش زندگی در میان گنوسیان را آغاز کرد، چراکه دوری گزیدن از زن و شراب و گوشت جزء اعتقادات و وظایف دینی بسیاری از فرقه‌های گنوسی بود. بنابراین کودکی مانی در میان گنوسیان سپری گشت و آموزه‌های کودکی او متأثر از اعتقادات آنان شد، همچنانکه بعدها, دین خودش نیز متأثر از عقاید گنوسی بود. او در نوجوانی ادعا کرد که به او وحی شده‌است و او فارقلیط، موعود عهد جدید است و آخرین رسول و خاتم نبیین، که خلافت بشر را با هدایت الهی به سرحد نهایت می‌رساند.که شامل سلسلهٔ کسانی چون شیث، نوح، ابراهیم، سام پسر نوح، نیکوتئوس، خنوخ، زرتشت، هرمس، افلاطون، بودا و عیسی است .مانی کودکی با استعدادهای استثنائی بود که سرشت تصوف گون را از پدر به ارث برده بود. گفته می‌شود که شخصی مافوق الطبیعه با وی ارتباط برقرارکرده بوده‌است. او سفرهای دور و وسیعی به ایران , هندوستان غربی و شمال شرقی ایران کرد و به تبلیغ دینش پرداخت. پس از چهل سال سفر به همراه ملتزمان خود به پارس بازگشت و پیروز برادر شاپورشاه را به آیین خود درآورد. مانی تحت تأثیر ماندایی گران، موعظه‌های خود را در سنین جوانی آغاز کرد.
بنابر تذکره‌های بیرونی که در دائره المعارف قرن ۱۰ام الفهرست ابن ندیم نگهداری می‌شود، در دوران جوانی خود، مانی از روحی که بعدها سیزیگس یا همزاد نامیده شده، وحی دریافت کرده بود و به او حقایق الهی دیانت را آموخته بود. درین دوره گروه‌های کثیر موجود بخصوص مسیحیان و زرتشتیان برای قدرت اجتماعی-سیاسی قوی تر با هم در حال رقابت بودند. مانی همچنین از کتب مقدسی چون پوران و کورال نیز پیروی کرد.گرچه پیروان آیین مانی کمتر از زرتشتیان بودند، برای نمونه، مانی گرایان از حمایت اشخاص عالی رتبه سیاسی برخوردارشدند و به یاری امپراتوری پارسی، مانی می‌توانست فرستادگان متعددی به دیگر نقاط جهان بفرستد.نخستین فرستاده مانی به امپراتوری کوشانیان در شمال غربی هندوستان بود(چنانچه نقش‌های متعدد مذهبی در بامیان در توصیف اویند)، جایی که باور برآن است که برای مدت زمانی زندگی کرده و به تعلیم پراخته‌است. گفته می‌شود که به سمت درهٔ ایندوس در هندوستان در ۲۴۰ یا ۲۴۱ پس از میلاد با کشتی حرکت کرده‌است و پادشاه بودایی: توران شاه هندوستان را به آیین خود درآورده‌است. در آن موقع است که به نظر می‌رسد اثرات مختلفی از بودایی گری به مانوی گری سرایت کرده‌است :"نفوذ بودای گری بر تشکیل تفکر دینی مانی قابل توجه‌است. حلول ارواح، باور مانی گران شد و ساختار چهارجانبهٔ اجتماع مانوی، میان راهبان مذکر و مونث، (گزیدگان) و پیروان غیر روحانی (نیوشندگان) که ایشان را پشتیبانی می‌کردند، تقسیم گردید. که به نظر می‌رسد این هم برپایه سنگهای بوداییان باشد. پس از شکست در برابر بردن طرفداری نسل بعدی و مرتد اعلام شدن او توسط موبدان زردشتی، گزارش شده‌است که مانی در زندان در انتظار حکم اعدام شاهنشاه پارس، بهرام اول، در گذشت. در حالیکه در شرح‌های دیگر مرگ او را کندن پوست او یا بریدن سر وی اعلام می‌کنند.شرح نویسندگان مسیحیبنا بر سیریل اورشلیم، دانش اندوخته شده مانی از سفرهای مردی هندی به نام سیتانوس در ۵۰ پس از میلاد نشأت گرفته‌است.
پس از مرگ سیتانوس، شاگرد او تربینتوس به فلسطین و یهودا («در آنجا شناخته شد و در یهودا محکوم گردید») و بابل رفت. او از نام بوداس استفاده می‌کرد که می‌توانست خود را بودا معرفی کند و رابطه‌ای نیز میان فلسفه خود و بوداییگری بیان نماید. تربیتوس با خود تالیفاتی از سیتانوس آورده بود که پس از مرگش آنها را به مهماندار خود، بیوه‌ای با یک برده به نام کابریسوس هدیه داد که بعداً نام خود را به مانی تغییر داد. مانس در پارسی به معنای سخن ران است.گفته می‌شود مانی آن کتاب‌ها را مطالعه نمود که بعد از آن منبعی برای دکترین مانی شد.هم چنین در قرن چهارم، افرائیم به مانی پرخاش کرد که چرا گذاشته مغلوب «دروغی» از هند شود که دو نیرویی که در برابر یکدیگر هستند را معرفی کند.مرگ مانی به نقل از نوشته‌های مانویانمانی آموخته است که هنگامی که جان آدم نیکوکاری از تن بیرون می‌رود ایزدی به پذیرهٔ او می‌آید که سه فرشته همراه اوست که یکی جامه‌ای و دیگری دیهیمی و سومی پُساکی در دست دارند. جان آدم نیکوکار جامه و دیهیم و پُساک (تاج گل) را می‌گیرد و از راه کهکشان به ماه و از آنجا به خورشید و از راه خورشید به بهشت نو می‌رود و در آنجا می‌ماند تا پایان جهان.
در پایان جهان، بهشت نو به بهشت کهن پیوند می‌خورد:«چونان شهریاری که سلاح و جامه از تن به در کند و دیگر جامهٔ شاهوار بپوشد، آن سان فرستادهٔ جهان روشنی، جامهٔ رزمگاهی از تن به در کرد و نشست به ناوی از نور و پذیرفت جامه، دیهیم نور و پساک زیبا، و با شادی بسیار با ایزدان روشن که از راست و چپ شوند، با چنگ و سرود شادی پرواز کرد به اعجاز ایزدی؛ چونان آذرخشی تندرو و شهابی درخشان و تیزرو به سوی کهکشان و [خورشید] انجمن ایزدی.»پس از مرگ مانینظر براین است که پیروان مانی تلاش بسیاری برای مشمول کردن تمام رسوم دینی شناخته شده کردند؛ در نتیجه بسیاری از رسائل ساختگی مسیحی را از جمله : اعمال توماس را حفظ کردند که در غیر این صورت امکان داشت از میان برود.
مانی مایل بود که خود را به عنوان «حواری عیسی مسیح» تشریح کند، اما کلیسای ارتدوکس او را مرتد خواند.برخی خرده نوشته‌های یک کتاب مانی‌گرایی به زبان ترکی اویغوری می‌آورد که در سال ۸۰۳ پس از میلاد خان سلطنت ایغوریان به تورفان می‌رود و سه دادرس مانی گرا را برای ادای احترام به یک روحانی ارشد مانی در بمبئی می‌فرستند. یک سرود مانی‌گرا از قرن ۸ میلادی در تورفان نوشته شده در پارسی میانه می‌آورد که، بیشتر خویشاوندان خان علاقمند به آیین مانی بودند. بیشتر متون مانوی که در تورفان پیدا شده‌اند، به خط مانوی و به زبانهای ایرانی رایج یعنی پارسی میانه، پارتی و مخصوصا سغدی می‌باشند. این اسناد اثبات می‌کند که سغد (شمال شرق ایران) یک مرکز بسیار مهم مانی گرایی در اوایل دوران میانی بوده‌است و شاید هم که بازرگانان سغدی بوده‌اند که این آیین را به آسیای مرکزی و چین گسترش دادند.در اوایل قرن دهم میلادی، اویغور امپراتوری نیرومندی راتحت اثر بوداییگری پدید می‌آورد و برخی از معابد مانی‌گرایان را به صومعه‌های بودایی تبدیل می‌کند. با این حال، این حقیقت تاریخی را که اویغوریان مانی‌گرا بوده‌اند نمی‌توان انکار کرد.

مورّخ تازی(عرب) ابن ندیم می‌گوید : که اویغورخان همهٔ تلاش خود را برای برجسته کردن آیین مانی در قلمرو پادشاهی آسیای میانه (سامان)کرد. مدارک چینی نیز ثبت کرده‌اند که روحانیان مانی‌گرا به چین آمدند و به بارگاه امپراتوری در سال ۸۳۴ میلادی خراج پرداختند. فرستادهٔ خاندان سونگ به نام ونگ از معابد مانی‌گرایان در گائوچنگ بازدید کرده‌است.شواهد حاکی از آن‌اند که از محبوبیت مانی‌گرایان پس از قرن ده میلادی در آسیای مرکزی، به آهستگی کاسته شد. برخی پژوهشگران یافته‌اند که اندیشهٔ مانی‌گرایان زیرکانه بر تفکرات مسیحی تأثیر داشته‌است، در بحث تضادّ نیکی و بدی (خیر، شر) و شکل واضح شیطان. سبب این اثر تا حدودی، آگوستین هیپو است که پس از مدتی کمی که به آیین مانی گرویده بود، به مسیحیت روی آورد و نوشته‌های او هنوز هم در میان الهیات دانان کاتولیک، پر نفوذ و تأثیرگذارند. جالب است که میان مانی و محمد، پیامبر اسلام توازی بر قرار است. مانی ادعا می‌کرد که جانشین پیغمبرانی چون عیسی و دیگرانی که تعلیماتشان موضعاً یا بدست پیروانشان تحریف شده است، می‌باشد.
مانی اظهار دیانت کرد و هم چنین خود را منسوب به فارقلیط می‌دانست، عنوانی از انجیل به معنای کسی که تسلی می‌بخشد یا کسی که بر طرف ما میانجی گری می‌کند که بنابر رسم ارتودکسی خود شخص روح القدس بدین نام درک می‌شود و در دیدگاهی دیگر فارقلیط پیامبری است که از پس عیسی می‌آید و او را تصدیق می‌کند؛ که این با ادعای مانی بیشتر هماهنگی دارد.مانی ادعای کرد که: آخرین پیامبر است، و رسالت او را فرشته‌ای بر او آشکار ساخته‌است. محمد، نیز تشابهاً ادعای جانشینی پیامبران به ویژه پیامبر عبری، عیسی را داشت. او نیز ادعا کرد که تعلیمات وکتب رسل پیشین به دست پیروانشان دستکاری و تحریف شده‌است.
برای مثال اینکه مسیحیان باور دارند که عیسی پسر خداست. او هم چنین ادعا کرد که آخرین رسول موعود بشریت است، همان گونه که مانی گفته بود.مانی رتبه شماره ۸۳ در لیست موثر ترین اشخاص تاریخ، رده بندی شده توسط مایکل اچ هارت را دارد.آیین مانیعرفان مانوی ریشه در کیش گنوسی داردو معرفت، خودآگاهی و خرد مهم‌ترین ویژگی کیش مانوی است. به همین سبب مانی جهان شناختی گسترده و ژرف داشت. جهان شناسی او هرچند با اساطیر درآمیخته بود، ساختار پیچیده و ژرفی داشت و متکی به نجوم و دانش‌های دیگر بود. در نگره مانوی همان قدر که روح والاست، تن فاسد، اهریمنی، حقیر و پلشت است.یکی از بارزترین اعتقادات مانویان، اعتقاد به سمسارا - به معنی تناسخ - است، یعنی روان‌هایی که هنوز از رده نیوشندگان به رده برگزیدگان ارتقاء نیافته‌اند، محکومند آنقدر در دنیای مادی از جسمی به جسم دیگر منتقل شوند تا به مرحله برگزیدگی یا بالاتر برسند.


پ
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آذرفرنبغ فرخزادان

آذرفرنبغ فرخزادان

آذرفَرْنْبَغ فرخزادان موبد و دانشمندی زرتشتی و نویسنده کتاب ماتیکان گجستک ابالیش (رساله عبداللیث ملعون) بود. برپایه آگاهی‌هایی که در این کتاب آمده وی به بغداد رفته و در دربار مأمون، خلیفهٔ عباسی، با زرتشتی به‌اسلام‌گرویده‌ای به گفتگو پرداخت و از این گفتگو پیروز بیرون آمد. آن زرتشتی که دین‌هرمزد نام داشته پس از مسلمان شدن نام خود را عبداللیث گذاشته بوده است. آذرفرنبغ که در سالهای ۲۱۸ تا ۱۹۸ زندگی می‌کرده به گرد آوری و تهیه و تدوین بزرگ‌ترین دانش‌نامه دین زرتشت به نام دین‌کرد پرداخت و تمدن ایرانی را دوباره زنده کرد. در بخش‌های واپسین کتاب سوم دینکرد از اذیت و آزار بی‌اندازه ایرانیان بدست عرب‌ها سخن رفته است. تبار آذرفرنبغ به آذرپاد مهراسپندان، موبد زمان شاپور دوم ساسانی، میرسیده است.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آذرپاد مهراسپندان

آذرپاد مهراسپندان

آذَرپاد مِهراِسپندان موبدان‌موبد زمان شاپور دوم ساسانی بود. وی که میان سالهای ۲۹۰ تا ۳۷۱ میلادی میزیسته در ۳۲۰ به مقام موبدان‌موبدی رسید و در ۳۷۱ درگذشت. از آذرپاد کتاب ارزشمندی بدست ما رسیده به نام "اندرچ آتورپات مهراسپندان (اندرزنامه آذرپاد مهراسپندان) که دربرگیرنده اندرزهایی است که اذرپاد به فرزند خویش «زرتشت» میداده است. از اندرزنامه‌های معروف پهلوی همین اندرزنامه و اندرزنامه پسر آذرپاد و نوه اش است که هر سه موبدان‌موبد زمان شاپور بزرگ (شاپور ۳۱۰-۳۷۶) و اردشیر دوم (۳۷۹-۳۸۳م) و یزدگرد یکم (۳۹۹-۴۲۰م) بوده‌اند.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
خسرو پرویز(خسرو دوم)

خسرو پرویز(خسرو دوم)


  • [*=1]محل حکومت: ایرانشهر
    [*=1]دودمان: ساسانیان تاجگذاری: ۵۹۰ میلادی
    [*=1]لقب: ابرویز (پرویز) پایان حکومت: ۶۲۸ میلادی
    [*=1]مرگ: ۲۸ فوریه ۶۲۸ میلادی
    [*=1]نام پدر: هرمز چهارم شاهنشاه قبلی: هرمز چهارم شاهنشاه بعدی: قباد دوم (شیرویه) دین: زرتشتی همسران: شیرین، مریم دختر قیصر موریکیوس ، کردیه خواهر بهرام چوبین فرزندان: شیرویه، پوراندخت، آزرمی دخت، شهریار، مردانشاه، جوانشیر دستاورد های مهم: رساندن وسعت شاهنشاهی ساسانی به دوره هخامنشی و تصرف فلسطین، مصر و قسمت اعظم ترکیهٔ فعلی و محاصره قسطنطنیه، پیشرفت قابل ذکر هنر و موسیقی در شاهنشاهی ساسانی
    [*=1]جنگ ها: جنگ با بهرام چوبین، جنگ با روم
    [*=1]سردارن سپاه: شاهین و شهربراز (شهروراز)


خسرو دوم نامی است که رومی‌ها به وی داده‌اند. مورخین ایرانی وی را خسرو پرویز (ابرویز) گفته‌اند. از ۵۹۰ تا سال ۶۲۸ میلادی، پادشاه ساسانی بود. وی به جای پدر هرمز چهارم برتخت نشست.بر تخت نشستنهرمز چهارم پدر خسرو، توسط گستهم (بسطام، بیستام، ویستاخم) که از دودمان بزرگ اسپاهبدان بود و دائی خسرو پرویز به شمار می‌رفت، و برادر گستهم، بندوی (وندوی)، از سلطنت خلع شد و به زندان افکنده‌شد.طبری نوشته‌است که بهرام چوبین حیله کرده و هرمز چهارم پدر خسرو پرویز، می‌پنداشت، خسرو سر آن دارد که بجای او شاه شود. خسرو که در این زمان، از ترس پدر به آذربایجان رفته بود، شتابان به تیسفون باز آمده و در سال ۵۹۰ میلادی، تاج شاهی بر سر نهاد.بهرام چوبین (بهرام ششم)، یکی از سرداران ارتش که از دودمان مهران (یکی از هفت خاندان ممتاز ساسانی) بود، به پادشاهی خسرو تن در نداد و خود ادعای شاهنشاهی کرد. خسرو مجبور شد با قیام بهرام چوبین به مقابله بپردازد.
وی قشونی برداشته، بجنگ او رفت اما شکست خورده و متواری شد و باوجودیکه سپاه بهرام، او را تعقیب می‌کردند، از دجله عبور کرده و به امپراتور روم موریکیوس (موریس) پناهنده‌شد.
خسرو در روم با قیصر موریکیوس توافقاتی کرد. امپراتور مذبور حاضر شد، خسرو را پسر خود دانسته، از او حمایت کند تا به پایتخت ایران برگردد بشرط اینکه خسرو در ازای این همراهی ارمنستان ایران و قلعه دارا را به بیزانس واگذار کند پس از آن خسرو با سپاهی که قیصر در اختیارش گذاشت به ایران بازگشت.در این هنگام بهرام چوبین بعد از شکست دادن خسرو وارد تیسفون شده، به تخت نشسته و به نام خود سکه زده بود. با همیاری نجبای تیسفون و تعدادی از بزرگان اهل ارمنستان که به خسرو پیوسته بودند، خسرو در حوالی گنزک آذرآبادگان با بهرام وارد جنگ شد و او را شکست داد و دوباره بر تخت شاهی ایران نشست. بهرام به ترکان پناه برد و در شهر بلخ ساکن شد و بعد ها در همین شهر نیز درگذشت. بازگشت خسرو به سلطنت، در سال ۵۹۱ میلادی به وقوع پیوست.جنگ‌های خسرو پرویز با روماین جنگ‌ها از سال ۶۰۲ تا ۶۲۷ میلادی، تقریباً بمدت بیست سال، امتداد داشت. کیفیات آن از این قرار بود که تا وقتی موریکیوس امپراتور روم بود، روابط مابین دو دربار، کاملاً صمیمانه بود ولی در سال ۶۰۲ میلادی موریکیوس بدست فوکاس امپراتور بعدی بیزانس کشته شد.

خسرو پرویز فوکاس را برسمیت نشناخت. جنگ مابین دولتین شروع شد. خسرو با لشکری وارد بین النهرین شد و قلعه دارا را محاصره کرد و بعد از سه ماه آنرا گرفت. پس از آن قشون ایران از فرات گذشته و سایر شهرهای رومی را گرفته تا نزدیکی بیروت امروزی تاخت. از طرف دیگر ایران از طرف ارمنستان حمله کرده و در آسیای صغیر بقدری پیش رفت که اهالی قسطنطنیه مضطرب شدند. اوضاع دولت روم در این زمان قرین هرج و مرج بود. فوکاس که تخت سلطنت را غصب کرده بود، نتوانست در مقابل فتوحات خسرو کاری بکند.فشار ایرانی‌ها باعث وحشت و اضطراب در ممالک روم شرقی شده، بحرانی تولید کرد که در نتیجه آن هراکلیوس که در تاریخ ایران به هرقل معروف است، از کارتاژ با کشتی‌هایی به قسطنطنیه آمد و در سال ۶۱۰ میلادی با همراهی مردم زمام امور را بدست گرفت.از طرف دیگر خسرو به جهانگیری خود ادامه داده و در سال ۶۱۱ میلادی به شامات تاخت و دمشق را گرفته، غارت کرد.در سال ۶۱۴ میلادی سپاه ایران عازم اورشلیم شدند و توانستند بیت المقدس را تسخیر کنند. کلیساها و معابد شهر، از جمله مزار مقدس عیسی مسیح با خاک یکسان شد و قطعه‌ای از صلیبی که گفته می‌شود مسیح با آن به صلیب کشیده‌شده و بنام صلیب راستین شناخته می‌شود، همچون غنیمتی فوق‌العاده گرانبها به تیسفون فرستاده‌شد.خسرو به این فتوحات خود اکتفا نکرده، شهربراز را که یکی از سرداران نامی ایران بود با قشونی بطرف مصر فرستاد و او از کویری که مابین شامات و مصر حائل است گذشته وارد مصر شد و در سال ۶۱۶ میلادی اسکندریه را که شهری نامی و تجارتی بود، گرفت. این فتح سردار ایران، اثر بزرگی در عالم آن روزی کرد زیرا مدت نه قرن بود که مملکت مصر از تصرف ایران خارج شده و شاهان ساسانی همواره در این صدد بودند که حدود ایران را بحدود زمان هخامنشی برسانند.از طرف دیگر در سال ۶۱۷ میلادی، شاهین سردار نامی دیگر ایران از کاپادوکیه گذشته ممالک آسیای صغیر را یک بیک گرفت و به کالسدون (کوی قاضی‌کوی در استانبول امروزی) نزدیکی قسطنطنیه رسید. هراکلیوس در این زمان با سردار ایرانی ملاقاتی کرده، سفیری نزد خسرو پرویز برای مذاکرات صلح فرستاده شد ولی مذاکرات بجایی نرسید. خسرو نه تنها برای مذاکرات صلح حاضر نشد بلکه سفیر را در حبس انداخته، تهدید به قتل کرد. پس از آن کالسدون بزودی توسط قشون ایران تسخیر شد و ایران تقریباً به حدود زمان هخامنشی رسید.بر انداختن دودمان لخمی‌ها در حیره و جنگ ذوقارلخمی‌ها یا بنی‌لخم یا مناذره نام دودمانی عرب بود که در روزگار ساسانیان و میان سده‌های سوم تا هفتم میلادی، بر حیره (جنوب عراق) فرمان می‌راندند. لخمی‌ها پیرو ساسانیان بودند.نعمان سوم آخرین پادشاه این دودمان بود که بخاطر سرپیچی از خسرو، بدستور وی به زندان افکنده‌شد و در زندان کشته شد. در تاریخ طبری آمده‌است که بعلت مبتلا شدن به طاعون در زندان درگذشت.خسرو پس از مرگ نعمان، ایاس بن طائی را عامل حیره و تمامی ولایت‌هایی که به دست نعمان بود، قرار داد. نعمان سوم قبل از مرگ، اموال و سلاح‌های خود را به هانی بن مسعود، بزرگ طایفهٔ شیبانی، (یکی از قبیله‌های بکر بن وائل) سپرده بود، خسرو از هانی خواست که اموال و سلاح‌های نعمان را پیش وی بفرستد. هانی ابا کرده و برای جنگ آماده‌شد.حنظله در این جنگ به عنوان سالار طایفهٔ بکر بن وائل انتخاب شد. این جنگ در کنار آبگاه ذوقار که قبایل عرب در فصل گرما در آنجا ساکن می شدند، در گرفت و به جنگ ذوقار معروف‌است. حنظله قبل از شروع نبرد دستور داد، برای دو هفته آب ذخیره کنند.در این جنگ قشون ایرانی که تنها برای دو روز، آب آشامیدنی همراه داشتند با طولانی شدن نبرد و عدم دسترسی به آب با تشنگی، دست به گریبان شدند.

حملۀ ناگهانی عربانی که کمین کرده‌بودند و هزیمت ناگهانی ده هزار سپاهی عرب که همراه سپاه ایران بودند و بخاطر خویشاوندی با قبایل بکر، از قبل با یکدیگر توافق کرده و قصد جنگیدن نداشتند، از عواملی بود که شکست سپاهیان ایران، را رقم زد. در این جنگ، بسیاری از سپاهیان ایرانی یا از تشنگی و یا در حین جنگ کشته شدند. شاعران عرب دربارهٔ جنگ ذوقار اشعار بسیار گفته‌اند.

تاریخ دقیق این جنگ مشخص نیست.دو اتحاد بزرگ جهانی در زمان خسرو پرویزترکان در زمان ساسانیان، رفته رفته، به دو خاقانات شرقی و غربی بخش شدند. خاقانات شرقی ترک با امپراتوری چین سر جنگ داشتند و خاقانات غربی ترک راه پیکار با ایران را در پیش گرفتند. اندکی بعد رقابت و دشمنی میان دو خاقانات شرقی و غربی پدید آمد.امپراتوری چین که خاقانات شرقی را دشمنی خطرناک می شمرد، راه اتحاد با خاقانات غربی ترک را در پیش گرفت. بدین ترتیب اتحاد سه گانۀ بزرگی شامل امپراتوری چین، خاقانات غربی ترکان و امپراتوری بیزانس بر ضد ایران پدید آمد. چندی بعد خزران ساکن کرانه های ولگا و شمال دریای خزر نیز به سه دولت نامبرده پیوستند و اتحادی چهار گانه بر ضد شاهنشاهی ساسانی ترتیب دادند.
دولت ساسانی نیز کوشید تا با اتحادی دیگر به مقابله دشمنان برخیزد. نخست با خاقانات شرقی ترک اتحاد کرد سپس به منظور جلوگیری از پیوستن اردوی ترکان و خزران به لشکریان بیزانس کوشید، متحدی در قفقاز جستجو کند. این متحد، آوار ها بودند که در شمال قفقاز می‌زیستند. بدین روال در یک سوی امپراتوری چین، خاقانات غربی ترک، خزران و بیزانس متحد‌شدند و در سوی دیگر ایران، آوارها و خاقانات شرقی ترک متحد گشتند.جنگهای هرقل با ایراناوضاع بیزانس پس از سقوط کالسدون بسیار بد بود. از یکطرف فتوحات ایران، برای روم تقریباً مملکتی باقی نگذاشته بود زیرا ارمنستان،ِ شهرهای رومی در بین النهرین، تمامی ممالک آسیای صغیر و شامات و فلسطین و مصر در تصرف ایران بود. از طرف دیگر خود قسطنطنیه هم مورد تهدید ایران و هم در تهدید آوار ها بود. اوضاع روم بقدری بد بود که هرقل در ابتدا می‌خواست از پایتخت فرار کرده و به کارتاژ در افریقا برگردد ولی روحانیون و مردم در این زمان بصدا درآمدند و بالاخره او راضی شد بماند و قرار شد که خزائن و دارائی‌های کلیساها بمصرف تهیه اردوگاهای نظامی و جنگی برسد. شور و هیجانی که از ویران شدن شهر مقدس اورشلیم و ربوده شدن صلیب راستین برخاسته بود بسیار کارگر افتاد و خود مایهٔ دلگرمی امپراتور شکست خورده گردید.[۹]در سال ۶۲۲ میلادی هرقل در نزدیکی ارمنستان با شهربراز سردار ایرانی، جنگی کرد بنام نبرد ایسوس (۶۲۲) که به فتح رومیها تمام شد. سال بعد هرقل با مردمان شمالی مثل خزر ها و غیره همدست شد بطرف ایران قشون کشی کرد و خسرو با قشونی مرکب از چهل هزار نفر به آذربایجان شتافت ولیکن هرقل فاتح شد و هراکلیوس با شوقی انتقام جویانه کوشید تا آتشکده مقدس پادشاهان، آتشکده آذرگشسپ را که پادشاهان ساسانی پای پیاده به زیارت آن می‌رفتند و در شیز، گنزک واقع بود، به تلاقی اهانتی که در اورشلیم نسبت به مزار مقدس مسیح شده بود، عرضۀ بیحرمتی کرده و این آتشکده را بعد از به آتش کشیدن، ویران کرد. در مورد اینکه گنجینۀ نفایس مقدس آتشکده، بدست سپاه رومی غارت شده، یا قبل از حمله، در جای امن نقل و حفاظت شده، توافق نظر وجود ندارد و پس از آن نیز به غارت شهرهای ایران پرداخته، آتشکده ها را خراب نمود.جنگهای بعدی او نیز با شهربراز بود که باز به فتح هرقل تمام شد. در سال ۶۲۶ میلادی خسرو که از فتوحات روم مضطرب شده بود، خواست ضربه قطعی را برومی‌ها وارد آورد و با آوارها متحد شده، قسطنطنیه را محاصره کرد.
شاهین سردار ایرانی و آوار ها در جنگی که در گرفت و بنام محاصره کنستانتینوپول مشهور است، موفق به تسخیر شهر نشدند و رومی‌ها توانستند شهر کالسدون را نیز دوباره پس بگیرند.در سال ۶۲۷ میلادی هرقل مصمم شد که بطرف دستگرد برود. این محل در نزدیکی تیسفون، پایتخت خسرو بود در نزدیکی نینوای قدیم (بغداد کنونی) جنگی به نام نبرد نینوا بین رومی‌ها و ایرانی‌ها وقوع یافت. در این جنگ اگر چه سردار ایرانی کشته شد ولی قشون ایران پافشاری کرد تا آنکه بالاخره نیروی کمکی به آنها رسید. در این حیص و بیض ترسی بر خسرو مستولی شد که در نتیجۀ آن قشون ایران را رها نموده، فرار کرد با وجود این لشگر ایران مقاومت نموده و توانستند دشمن را در دستگرد متوقف کرده و از پیشروی هرقل به تیسفون جلوگیری نمایند. هرقل نقشۀ اولی خود را که تعقیب و محاصره تیسفون بود، تغییر داده به طرف شمال یعنی گنزک (تخت سلیمان امروزی) رفت. طغیان ناگهانی دجله و فرات و خرابی قسمتی از ایوان کسری، در این اوقات برای خسرو، فرصت و حوصلهٔ توقف در تیسفون را باقی نگذاشت. شکسته شدن سدها، کشتزارهای اطراف را به باتلاق تبدیل کرد و ناکامی خسرو در ترمیم ویرانی‌ها یک نشانهٔ بارز انحطاط دولت ساسانیان، در انظار عامه تلقی گشت. خسرو همراه زن محبوبش شیرین و دو پسر او مردانشاه و شهریار، از دجله عبور کرد و به ویه اردشیر در قسمت غربی دجله رفت.[۱۰]

خلع و قتل خسرو پرویزدر این روزهای بحرانی، نفوذ زن مسیحی خسرو، شیرین بقدری بود که شاه بالاخره در صدد در‌آمد، به جای پسر بزرگ خویش شیرویه، معروف به قباد دوم که از مریم دختر موریکیوس امپراتور سابق بیزانس داشت، مردانشاه (پسر شیرین) را که کودکی خردسال بیش نبود، به ولیعهدی انتخاب کند. مسئلهٔ انتخاب ولیعهد، دراین هنگام که پادشاه ضعیف و بیمار بود، نمی‌توانست با مداخلۀ بزرگان و نجبا برخورد نکند. ناخرسندی نجبا از انتخاب مردانشاه با سعی شیرویه جهت نیل به حق خویش، خسرو را مواجه با یک توطئه خونین خانوادگی ساخت.در روز ۲۴ فوریهٔ (پنجم اسفند) سال ۶۲۸ میلادی، خسرو پرویز، از سلطنت خلع شده و محبوس گردید. خسرو قبل از مرگ جواب قسمتی از اتهامات خود را داد. محاکمه و دفاعیات خسرو پرویز در تاریخ طبری و تاریخ بلعمی و شاهنامه ثبت شده‌است. شیرویه با نام قباد دوم، سلطنت خود را آغاز کرد. هفده یا به قولی هجده پسر خسرو که نامشان در روایت حمزه اصفهانی هست، به امر شیرویه اعدام شدند. نوشته شده که آنها را در جلوی چشم پدر، کشتند. سرانجام پس از پنج روز حبس، خسرو پرویز در زندان به دست مهرهرمزد پسر مردانشاه، به قتل رسید.ترقی موسیقی ایرانی در زمان خسرو پرویزدوران پادشاهی خسرو پرویز در زمینهٔ موسیقی یک دوران طلایی محسوب می‌شد.
با آنکه ازین موسیقی خسروانی جز نام بعضی الحان و پاره‌ای سازها باقی نیست، احتمال دارد که در موسیقی بعد از اسلام تا وقتی مثل عصر ما به گرایش‌های غربی آلودگی نیافته بود، بتوان چیز مبهمی از آن بازیافت. اینکه موسیقی عربی هم در شکل رایج در بغداد و حتی در شکل رایج در حجاز و اندلس، تا حدی تحت تأثیر موسیقی ساسانی بوده‌است، نشان می‌دهد که این احتمال چندان بیمورد نیست. البته قبل از وی نیز انوشیروان، بهرام گور، و حتی اردشیر یکم نیز به موسیقی علاقهٔ خاص نشان داده‌اند اما اوج ترقی موسیقی ساسانی مربوط به دوران خسرو پرویز شد. در بین نام‌آوران موسیقی این عصر نام باربد ( فهلبد)، سرکش، سرکب و نکیسا به عنوان استادان کلاسیک موسیقی ایران باقی‌است.منبع


زرین کوب، عبدالحسین . تاریخ مردم ایران. تهران: انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۴
پورداود، ابراهیم. آناهیتا، پنجاه گفتار پورداود، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۴۳
پیرنیا، حسن( مشیرالدوله). تاریخ باستانی ایران. تهران: انتشارات دنیای کتاب، ۱۳۶۲
طبری، محمّد بن حریر. تاریخ طبری جلّد دوِم. تهران: انتشارات اساطیر، ۱۳۶۲
رضا، عنایت الله. ایران و ترکان در روزگار ساسانیان. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۵
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
بزرگمهر

بزرگمهر

بزرگمهر بختگان (سده ۶ میلادی) فرزند بُختَگ وزیر خردمند خسرو انوشیروان شاهنشاه ساسانی بود. در برخی نوشتار بزرگمهر بابرزو یا برزویه پزشک دربار انوشیروان یکسان انگاشته شده است که شاید به دلیل هم‌زمانی این دو بوده باشد.
نخست بزرگمهر برای آموزش و پرورش فرزند انوشیروان، هرمز گماشته شده‌بود. هرمز نسبت به بزرگمهر خوش رفتاری ننمود و استاد را از خود آزرد، اما سپس از کرده خود پشیمان شد و جایگاه بزرگمهر بالا گرفت، تا آنکه به وزارت رسید و در امور کشوری با شایستگی بسیار به انوشیروان خدمت نمود.داستان‌های بسیار از خردمندی او گفته‌اند. از داستان‌های مشهور بزرگمهر پاسخی است به این پرسش در پیشگاه انوشیروان داده است:که بزرگ‌ترین بدبختی چیست؟فیلسوف یونانی گفت «پیری و کُودنی که با تنگدستی و نداری با هم باشد»، دانشمند هندی گفت «بیماری‌های جسمی که با دردهای روحی فزون گردد»، بزرگمهر گفت که «آدمی ببیند که عمرش در حال به پایان رسیدن است و کار نیکی نکرده‌باشد، این بدترین بدبختی هاست.» این پاسخ در پیش خسرو بسیار پسندیده آمد و مقام و ارج بزرگمهر در برابر دانشمندان و فیلسوف‌های خارجی نمایان شد.
همچنین گویند وقتی پادشاه هند دستگاه شطرنج نزد پادشاه ایران فرستاد، بزرگمهر اسرار آنرا کشف کرد و در مقابل بازی تخته نرد را اختراع نمود. این رویداد در متنی پهلوی بنام چترنج نامک آمده‌است. نوشتاری بزبان پهلوی بنام پندنامگ وزرگمهر بختگان یعنی پندنامهٔ بزرگمهر پسر بختگان بدو منسوب است که دارای ۴۳۰ کلمه است. همچنین در جوامع الحکایات آمده است روزی از سرزمین روم نامه‌ای به انوشیروان رسید. در نامه مطلبی معما گونه نوشته شده‌بود. همهٔ دانشمندان بزرگ شهر جمع شدند تا نامه را بخوانند، اما نتوانستند ولی بزرگمهر مطالب آنرا فهمید و مفهوم نامه را ترجمه کرد.

منابع:
ایران در زمان ساسانیان نوشته کریستنسن ترجمه یاسمی
جوامع الحکایات سدیدالدین محمدبن‌محمد عوفی
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
حسن صباح

حسن صباح

حسن صباح از ایرانی هائی بود که در دوره سلجوقی قیام کرد و از مخالفان سرسخت تسلط اعراب بر ایران بود. مذهب وی و پیروانش اسماعیلیه بود که شاخه‌ای از تشیع است با این تفاوت که آنان به هفت امام اعتقاد دارند و امامت را بعد از امام جعفر صادق حق فرزند وی اسماعیل دانسته و او را امام زمان و امام آخر میدانند. مرکز قدرت اینان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند.
حسن صباح نیز که اسماعیلی بود به مصر رفت و آنجا با حکیم ناصرخسرو قبادیانی و خواجه موید الدین شیرازی ملاقات کرده سپس به ایران آمد و از آنجایی که کلامی آتشین و پر نفوذ داشت روز بروز بر طرفدارانش افزوده شد.
سرانجام توانست برخی از قلاع موجود در ایران را تصرف نموده علنا بر ضد ملکشاه سلجوقی و وزیرش خواجه نظام الملک طوسی که با اسماعیلیان شدیدا مخالف بود به مبارزه برخیزد و از این کار دو هدف داشت: هدف اول و اصلی آزاد کردن ایران از زیر سلطهٔ اعراب بود و هدف دوم ترویج مذهب اسماعیلی در ایران. شیوهٔ حسن صباح در از بین بردن مخالفان کشتن مستقیم افراد به همراه جانفشانی قاتل (یعنی همان چیزی که امروزه ترور مینامیم) بود. فداییان باطنی، بسیاری از سران سلجوقی را کشتند و این کار در زمان جانشینان وی از جمله کیابزرگ امید ادامه دادند. نهضت آنان نزدیک به 95 سال ادامه داشت تا اینکه هلاکوخان شعلهٔ این جنبش را که از درون به فساد کشیده شده بود خاموش کرد و آخرین رهبر آنان را که رکن الدین خورشاه نام داشت به قتل رسانید.
مکتب صباح که به الموتیان نیز شناخته می‌‌شد، به نام حشیشیون (حشاشین)معروف بود که ریشهٔ کلمهٔAssassination در زبان انگلیسی نیز از همین مکتب است. این فرقه اولین سازمان تروریستی شناخته شده در تاریخ بشر است آنها اولین افرادی بودند که هدف را برتر از وسیله می‌‌دانستند و به خود اجازه می‌‌دادند با تظاهر و تزویر، به سازمان دشمن نفوذ کنند و به همین خاطر بود که سالها هیچ ارتشی نزدیک الموت هم نشد زیرا که همواره عوامل الموتیان در ارتش نفوذ کرده و فرماندهان آن را به قتل می‌‌رساندند.(مهم‌ترین این قلعه‌ها قلعه الموت در نزدیکی قزوین که مقر خود حسن صباح بود و دیگر قلعه طبس در جنوب خراسان که رهبری آن را شیرزاد قهستانی یار وفادار حسن صباح بر عهده داشت. این قلعه بر بلندای کوهی قرار داشت که شیب فوق‌العاده تندی داشت و راه ورود به قلعه تا مدتها پنهان بود. و کسی نمی‌توانست بدون خواست باطنیان (اسماعیلی‌ها) وارد قلعه شود. طبق اسناد تاریخی این قلعه یکی از مقرهای تربیت فداییان مطلق بوده که برای ترور اشخاص مهم تربیت می‌شده‌اند. )این فرقه در ده سطح طراحی شده بود و به افراد در سطوح پایینتر گفته می‌‌شد که قرآن علاوه بر معنای ظاهری معانی عمیق تر و نهفته‌ای نیز دارد.
پیروان حسن صباح حشاشین خوانده می‌شدند، زیرا در آن زمان حشیش به معنی دارو و حشاش به معنی دارو فروش و حشاشین جمع عربی حشاش می‌باشد. در آخرین سطح (امامت)، فرد همه چیز را حتی تجربه‌های شخصی خویش را تنها در صورتی می‌‌پذیرد که عقل بر آن حکم دهد.
عقاید بدین حد سخت گیرانه تنها در عده‌ای از اندیشه‌های بودایی دیده می‌شود. حسن صباح عقیده داشت همهٔ افراد توانایی رسیدن به بالاترین سطح را ندارند و بنابراين بیشتر افراد را در رده‌های پایین و برای اطاعت از اوامر خویش نگاه می‌‌داشت. در دوره سینان جانشین صباح، وی به دو تن از زیردستانش دستور داد که خود را بکشند و آنها خود را از دیوار به پایین پرتاب کردند که این واقعه در تاریخ ثبت شده است. بسیاری از سازمانهای زیرزمینی مانند Illuminati و Free Masons شیفتهٔ حسن صباح و سازماندهی او بوده‌اند.در افسانه‌ها از حسن صباح، عمر خیام و خواجه نظام‌الملک به عنوان سه یار دبستانی یاد شده است که صحت این ادعا مورد تردید است.مذهب باطنیطرفداران حسن صباح به او اعتقاد بسیار داشتند و دستوراتش را کاملاً اجرا می‌نمودند. پس از مدتی حسن صباح خود را مهدی موعود معرفی کرد و کم کم شاخه‌ای از اسماعیلیه بوجود آمد که باطنی نامیده شد، اما دشمنانشان آنها را ملحد (کافر) می‌نامیدند. آنها علاوه بر مهدویت حسن صباح معاد را قبول نداشته معتقد بودند که انسان‌ها با مرگ نابود می‌‌شوند و آنچه به عنوان اجر نیک و بد ذکر شده در مورد نام نیک یا بدی است که از آدمیان باقی می‌‌ماند.

علت نامیده شدن آنها به باطنی دو مورد ذکر شده:
1- چون طرفداران حسن صباح دین خود را مخفی می‌کردند به باطنی معروف شدند.
2- آنها معتقد بودند که آنچه را که در دین‌شان به آن اعتقاد دارند از باطن قرآن و معانی درونی دین برداشت می‌کنند و بنابراين باطنی نامیده شدند.

افسانه‌های فراوانی که در مورد حسن صباح ساخته شده است.از آنجایی که حسن صباح یک دین جدید را ترویج می‌کرد و با خلفای عباسی و حکام سلجوقی دشمن بود، بنابراين در ایران مخالفان بسیاری پیدا کرد و خلفای عباسی بر ضد او رسالاتی سرشار از دروغ منتشر می‌‌کردند و او را فردی خونخوار و ستمکار معرفی می‌‌نمودند. مخالفان حسن صباح منتشر کردند که حسن صباح با حشیش هواداران خود را از حال طبیعی خارج می‌کرده به کارهایی مثل ترور وامی‌داشته است. همچنین افسانهٔ پیمان دوران کودکی خیام و خواجه نظام‌الملک و حسن صباح جز برای این ساخته نشده که انگیزه حسن صباح از این قیام را دشمنی شخصی با نظام الملک جلوه دهند. باطنیان شخصی را مامور به قتل خواجه نظام‌الملک کردند ولی زمانی که فرد مذکور نزد خواجه رسید ناگهان غلام 15-16 ساله خواجه به وی حمله ور شد و با ضربات دشنه او را از پای در آورد. ترور خواجه دو محرک داشت یکی خود ملکشاه سلجوقی و دیگری خواجه حرمسرای ملکشاه.قلعه‌ی اَلَموتقلعه‌ی الموت در شمال شرقی روستای گازرخان و بر فراز كوهی از سنگ به ارتفاع ۲۱۰۰ متر از سطح دريا قرار دارد. اين كوه از نرمه گردن (ميان نرمه‌لات و گرمارود) شروع شده و به طرف مغرب ادامه پيدا كرده است. صخره‌هاي پيرامون قلعه كه رنگ سرخ و خاكستري دارند، در جهت شمال شرقي به جنوب غربي كشيده شده‌اند. پيرامون دژ از هر چهار سو پرتگاه است و تنها راه ورود به قلعه در انتهای ضلع شمال شرقی است كه كوه هودكان با فاصله‌ای نسبتا زياد بر آن مشرف است. اين قلعه يكی از جاذبه‌های گردشگری استان قزوين محسوب می‌شود.حمدالله مستوفی درباره‌ی اين قلعه گفته است كه اين بنا به ‌دست «داعی الحق حسن بن زيد الباقر» بنا شده است.حسن صباح در سال ۴۸۶ هجری قمری اين قلعه را تصرف كرد كه اكنون به نام قلعه‌ی حسن صباح نيز ناميده می‌شود.قلعه الموت را مردم محل «قلعه حسن» مي‌نامند. اين قلعه از دو بخش غربي و شرقي تشكيل شده است. هر بخش، به دو بخش: قلعه پايين و قلعه بالا تقسيم شده است كه در اصطلاح محلي، آنها را «جورقلا» و «پيازقلا» مي‌نامند. طول قلعه حدود يک صد و بيست متر و عرض آن در نقاط مختلف بين ده تا سی و پنج متر متغير است.
ديوار شرقي قلعه بالا يا قلعه بزرگ كه از سنگ و ملاط گچ ساخته شده است، كم‌تر از ساير قسمت‌ها آسيب ديده است. طول آن حدود ده متر و ارتفاع آن بين چهار تا پنج متر است. در طرف جنوب، در داخل صخره اتاقي كنده شده كه محل نگهباني بوده است. در جانب شرقي اين اتاق، ديواري به ارتفاع دو متر وجود دارد كه پي آن در سنگ كنده شده و پشت كار آن نيز از سنگ گچ بنا شده است و نماي آن از آخر مي‌باشد. در جانب شمال غربي قلعه بالا نيز دو اتاق در داخل سنگ كوه كنده‌اند. در اتاق اول، چاله آب كوچكي قرار دارد كه اگر آب آن را كاملاً تخليله بكنند، دوباره آبدار مي‌شود.

احتمال مي‌دهند كه اين چاله با حوض جنوبي ارتباط داشته باشد. در پاي اين اتاق، ديوار شمالي قلعه به طول دوازده متر و پهناي يک متر قرار دارد كه از سطح قلعه پايين‌تر واقع شده است و پرتگاه مخوفي دارد. در جانب جنوب غربي اين قسمت قلعه، حوضي به طول هشت متر و عرض پنج متر در سنگ كنده‌اند كه هنوز هم بر اثر بارندگي‌هاي زمستان و بهار پر از آب مي‌شود. در كنج جنوب غربي اين حوض، درخت تاك كهن‌‌سالي كه هم‌چنان سبز و شاداب است، جلب توجه مي‌كند. اهالي محل معتقدند كه آن را «حسن صباح» كاشته است.اين قسمت از قلعه ، به احتمال زياد، همان محلي است كه حسن صباح مدت سی و پنج سال در آن اقامت داشته و پيروان خود را رهبري مي‌نموده است. در جانب شرقي قلعه، پاسداران قلعه و افراد خانواده‌هاي آنها ساكن بوده‌اند در حال حاضر، آثار كمي از ديوار جنوبي اين قسمت باقي مانده است. در جانب شمال اين ديواره، ده آخور براي چارپايان، در داخل سنگ كوه‌كنده شده است. گذشته از آثار ديوار جنوبي، ديوار غربي اين قسمت به ارتفاع دو متر هم چنان پابرجاست؛ ولي از ديوار شرقي اثري ديده نمي‌شود. در اين سمت، سه آب انبار كوچك در دل سنگ كنده‌اند و چند اتاق نيز در سنگ ساخته شده كه در حال حاضر ويران شده‌اند. بين دو قسمت قلعه؛ يعني قلعه بالا و پايين، ميدانگاهي قرار دارد كه بر گرداگرد آن، ديواري محوطه قلعه را به دو قسمت تقسيم كرده است. در حال حاضر، در ميان ميدان آثار فراواني به صورت توده‌هاي سنگ وخاك مشاهده مي‌شود كه بي‌شك باقي مانده بناها و ساختمان‌هاي فراواني است كه در اين محل وجود داشته و ويران گشته‌اند. به‌طور كلي بايد گفت، قلعه‌الموت كه دو قلعه بالا و پايين را در بر مي‌گيرد، به صورت بناي سترگي بر فراز صخره‌اي سنگي بنا شده و ديوارهاي چهارگانه آن به تبعيت از شكل و وضع صخره‌ها ساخته شده‌اند؛ از اين رو عرض آن به‌خصوص در قسمت‌هاي مختلف فرق مي‌كند. از برج‌ هاي قلعه، سه برج گوشه‌هاي شمالي و جنوبي و شرقي هم‌چنان برپاي‌اند و برج گوشه شرقي آن سالم‌تر است. دروازه و تنها راه ورود به قلعه در انتهاي ضلع شمال شرقي قرار دارد. مدخل راه منتهي به دروازه، از پاي برج شرقي است و چند متر پايين‌تر از آن واقع شده است. در اين محل، تونلي به موازات ضلع جنوب شرقي قلعه به طول شش متر و عرض دو متر و ارتفاع دو متر در دل‌سنگ‌هاي كوه كنده شده است. با گذشتن از اين تونل ، برج جنوبي قلعه و ديوار جنوب غربي آن، كه روي شيب تخته سنگ ساخته شده است، نمايان مي‌گردد. اين ديوار بر دشت وسيع گازرخان كه در جنوب قلعه قرار دارد، مشرف است؛ به نحوي كه دره الموت رود از آن ديده مي‌شود. راه ورود به قلعه با گذشتن از كنار برج شرقي و پاي ضلع جنوب شرقي، به طرف برج شمالي مي‌رود. از آنجا كه راه ورود آن در امتداد ديوار، ميان دو برج شمالي و شرقي، واقع شده است استحكامات اين قسمت، از ساير قسمت‌ها مفصل‌تر است و آثار برج‌هاي كوچك‌تري در فاصله دو برج مزبور ديده مي‌شود. ديوارهاي اطراف قلعه و برج‌ها، در همه جا، داراي يك ديوار پشت‌بندي است كه هشت متر ارتفاع دارد و به موازات ديوار اصلي بنا شده است و ضخامت آن به دو متر مي‌رسد. از آنجا كه در تمام طول سال، گروه زيادي در قلعه سكونت داشته و به آب بسيار نياز داشته‌اند؛ سازندگان قلعه با هنرمندي خاصي اقدام به ساخت آب انبارهايي كرده‌اند و به كمك آب‌روهايي كه در دل سنگ كنده‌اند، از فاصله دور، آب را بر اين آب انبارها سوار مي‌نموده‌اند.در پاي كوه‌الموت، در گوشه شمال شرقي، غار كوچكي كه از آب رو مجرا ‌هاي قلعه بوده، ديده مي‌شود. آب قلعه از چشمه «کلدر» كه در دامنه كوه شمال قلعه قرار دارد، تأمين مي‌شده است. مصالح قسمت‌هاي مختلف قلعه، سنگ (از سنگ‌ كوه‌هاي اطراف)، ملات‌گچ، آجر، كاشي و تنپوشه هايی سفالی به قطر ۱۰ سانتی‌متر است.آجرهاي بنا كه مربع شكل و به ضلع بيست و يک سانتي‌متر و ضخامت پنج سانتي‌مترند، در روكار بنا به كار برده شده‌اند. در ساختمان ديوارها، براي نگهداري ديوارها و متصل كردن قسمت‌هاي جلو برج‌ها به قسمت‌هاي عقب، در داخل كار، كلاف‌هاي چوبي به‌طور افقي به كار برده‌اند. از جمله قطعات كوچك كاشي كه در ويرانه‌هاي قلعه به دست آمده، قطعه‌اي است به رنگ آبي آسماني با نقش صورت آدمي كه قسمتي از چشم و ابرو و بيني آن كاملاً واضح است. امروزه در دامنه جنوبي كوه هودكان كه در شمال كوه قلعه‌الموت واقع شده است، خرابه‌هاي بسياري ديده مي‌شود كه نشان مي‌دهد روزگاري بر جاي اين خرابه‌ها، ساختمان‌هاي بسياري وجود داشته است.در حال حاضر، اهالي محل خرابه‌هاي اين محوطه را ديلمان‌ده ، اغوزبن ، خرازرو و زهيركلفي مي‌نامند. همچنين در سمت غرب قلعه، قبرستاني قديمي معروف به «اسبه كله چال» وجود دارد كه در بالاي تپه مجاور آن، بقاياي چند كوره آجرپزي نمايان است. در قله كوه هودكان نيز پيه‌سوزهاي سفالين كهن به دست آمده است. سال بناي قلعه‌الموت در كتاب نزهه‌القلوب حمدالله مستوفي، دويست و چهل و شش هجری قمری ذكر شده كه همزمان با خلافت المتوكل خليفه عباسي مي‌باشد.
اين قلعه در شوال ۶۵۴ هجری قمری به‌دستور هلاكو به آتش كشيده و ويران شد و از آن پس به‌عنوان تبعيدگاه و زندان مورد استفاده قرار گرفت. همچنين از سال ۹۳۰ هجری قمری و ابتدای حكومت شاه ‌طهماسب صفوی تا سال ۱۰۰۶ هجری قمری قلعه كالبدی سالم داشته است.متاسفانه حفاری‌هايی كه در دوره‌ی قاجار برای يافتن گنج در قلعه‌ی الموت انجام شده، سبب ويرانی آن شده‌است.حسن صباح از این قلعه دارو نیز به تمامی شهرهای ایران ارسال می کرده است.

منبع: ویکی پدیا
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
بهرام چوبین

بهرام چوبین

اسپهبد بهرام مهران معروف به بهرام چوبین از قهرمانان ملی ایران در دوران ساسانیان به شمارمی رود. او در ری به دنیا آمده بود و از خانواده مهران بود. در دوران ساسانیان بهترین افسران ارتش ایران از خاندان مهران برخاسته بودند. بهرام به علت بلندی قد و عضلانی بودن اندام به چوبین (مانند چوب) معروف شده بود.
وی از سوی شاهنشاه ایران ، خسرو هرمز فرمانروا چارک شمال باختری بود(یک چهارم قلمرو ایران، از ری تا مرز شمالی گرجستان و داغستان کنونی شامل ارمنستان، آذرپایگان و کردستان). در آن زمان، ایران به چهار ابراستان تقسیم شده بود که هرکدام را چارک نوشته‌اند. وی از میهندوستان بنام ایرانی است که وفاداری خود را به اثبات رسانده‌است.برخی از تاریخ نگاران بر این باورند که دودمان سامانیان که باعث احیای فرهنگ و زبان فارسی شد از نسل بهرام چوبین هستند.
کارهای بزرگساخت جنگ افزاری تازهبهرام چوبین هنگام بازدید از محل فوران نفت خام در ناحیه بادکوب (باکو) در ساحل جنوبی غربی دریای مازندران و آگاهی از قدرت اشتعال این ماده، تصمیم گرفت که از آن نوعی سلاح تعرضی ساخته شود و این کار به مهندسان ارتش واگذار شد.

ظرف مدتی کوتاهتر از یک سال، پیکانی ساخته شد که بی شباهت به راکت‌های امروز نبود و این پیکان حامل گوی دوکی شکل آغشته به نفت خام بود که از روی تخته‌ای که بر پشت قاطر قرارداشت با کشیدن زه پرتاب می‌شد. طرز پرتاب آن بی شباهت به کمان نبود. دستگاه از یک زه (روده خشک شده) و چوب گز (نوعی درخت مناطق خشک) ساخته شده بود که آن را بر تخته سوار می‌کردند و دارای یک ضامن بود و پنج مردخدمه آن را تشکیل می‌دادند که دو نفر از آنان کمانکش بودند، نفر سوم نشانه گیری می‌کرد و فرمانده این آتشبار بود، مرد چهارم مامور شعله ورساختن قسمت آغشته به نفت خام (پیکان) بود و مهمات رسانی می‌کرد و نفر پنجم مواظب قاطر بود و از هر واحد آتشبار، هشت نیزه دار دفاع می‌کردندجنگ با چینیان۲۸ نوامبر سال ۵۸۸ میلادی ، ارتش ایران در جنگ با خاقان «شابه» در بلخ از سلاح تازه‌ای که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کرد. در این جنگ فرماندهی ارتش ایران را ژنرال بهرام مهران معروف به بهرام چوبین برعهده داشت که در تاریخ نظامی جهان از او به عنوان یک نابغه رزم نام برده‌اند.«هرمز» شاه وقت از دودمان ساسانیان، وقتی شنید که خاقان شمال غربی چین وارد اراضی ایران در شمالشرقی خراسان (تاجیکستان فعلی و شمال افغانستان) شده، بلخ را مرکز خود قرار داده و عازم تصرف کابل و بادغیس است ژنرالهای ایران را به تشکیل جلسه‌ای در شهر تیسفون (مدائن نزدیک بغداد) پایتخت آن زمان ایران فراخواند و تصمیم خود را به اخراج خاقان از ایران به آنان اطلاع داد و خواست که ترتیب کار را بدهند. هرمز گفت که طبق آخرین اطلاعی که به ارتشتاران سالار (ژنرال اول ارتش ایران) رسیده، «خاقان شابه» دارای ۳۰۰ هزار مرد مسلح و چند واحد فیل جنگی است.ژنرالها پس از تبادل نظر، بهرام چوبین را برای انجام این کار خطیر برگزیدند و او پذیرفت.

بهرام از میان ارتش پانصد هزار نفری ایران، ۱۲ هزار مرد جنگدیده ۳۰ تا ۴۰ ساله (میانسال) را برگزید که اضافه وزن نداشتند و میهندوستی آنان قبلا به ثبوت رسیده بود و بیش از سایرین قادر به تحمل سختی بودند و در جنگ سواره و پیاده تجربه داشتند. وی به هر سرباز سه اسب اختصاص داد و با تدارکات کافی عزم بیرون راندن زردها را از خاک وطن کرد.بهرام به جای انتخاب راه معمولی، از تیسفون به اهواز رفت و سپس از طریق یزد و کویر خود را به خراسان رساند به گونه‌ای که خاقان متوجه نشده بود. بهرام که در جنگ اعتقاد به روحیه سرباز بیش از هر ابزار دیگر داشت هر دو روز یک بار سربازان را جمع می‌کرد و برای آنان از اهمیت وطندوستی و رسالتی که هر فرد در این زمینه دارد سخن می‌گفت و آنان را امید ایرانیان می‌خواند ـ مردمانی که می‌خواهند آسوده و در آرامش و با فرهنگ خود زیست کنند.
خاقان زمانی از این لشکر کشی آگاه شد که بهرام تنها چهار روز تا بلخ فاصله داشت، و چون شنید که بهرام با کمتر از ۱۳ هزار نفر آمده‌است چندان نگران نشد و با تمامی مردان قادر به حمل سلاح خود که مورخان یکصد تا سیصد هزار تن گزارش کرده‌اند به مقابله با بهرام شتافت.بهرام به واحدهای آتشبار (نفت اندازان) توصیه کرد که حمله را با پرتاب پیکانهای شعله ور آغاز کنند و ادامه دهند تا آرایش سپاهیان خاقان بر هم خورد و قادر به تنظیم آن هم نباشند و به سواران کماندار (اسواران) گفت که همزمان با حمله نفت اندازان با تیر چشم فیلها را هدف قرار دهند، و در این جریان، خود با دو هزار سوار زبده قرارگاه خاقان را مورد حمله قرار داد. خاقان که انتظار حمله مستقیم به مقر خود را نداشت دست به فرار زد که کشته شد، سپاه عظیم او متلاشی گردید و پسر وی نیز بعدا به اسارت درآمد و جنگ فقط یک روز طول کشید که از شگفتی‌های تاریخ نظامی جهان است.
پیکار با خسرو پرویزهنگامی که بهرام سرگرم پس راندن خاقانیان به آن سوی کوههای پامیر و سین کیانگ امروز بود، شنید که در پایتخت، پسر شاه (خسرو پرویز) بر ضد پدرش کودتا کرده‌است که برق آسا خود را به تیسفون در ساحل دجله رساند. خسرو پرویز فرار کرد و به امپراتور روم پناهنده شد و بهرام تا تعیین شاه بعدی زمام امور را به دست گرفت که خسرو پرویز با دریافت کمک از امپراتور وقت روم به جنگ او آمد. قسمتی از ارتش ایران هم به پرویز پیوستند که بهرام پس از چند زد و خورد مختصر، خروج از صحنه سیاست را بر ادامه برادرکشی و قتل ایرانی به دست ایرانی که امری ناپذیرفتنی بود ترجیح داد و به خراسان بازگشت و تا پایان عمر در همانجا باقی ماند. به نوشته برخی از تاریخ نگاران، سامانیان که باعث احیاء زبان فارسی و فرهنگ ایرانی شدند از نسل بهرام چوبین هستند.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
به‌آفرید یا دین‌آور

به‌آفرید یا دین‌آور

به‌آفرید یک ایرانی خراسانی بود که در زمان ابومسلم خراسانی (در قرن اول و دوم هجری) آیینی جدید آورد و جنبش به‌آفریدان را ایجاد کرد.
جنبش به‌آفریدبه‌آفرید، فرزند ماه فرودین بود. به‌آفریدیان به عنوان نخستین شورشیان ایرانی ضد عرب شناخته شده‌اند، که در ناحیه بین نیشابور و هرات شروع به فعالیت کردند. مردم بسیاری به او گرویدند و کارش بالا گرفت.موبدان زردتشتی با او مخالفت کردند و شکایت نزد ابومسلم بردند و گفتند وی نه مسلمان است و نه زرتشتی و موجب اخلال هر دو آیین است. عبدالله، شعبه او را در کوه‌های بادغیس بگرفت و نزد ابومسلم برد و او را کشتند.نویسندگان تا اوایل قرن پنجم هجری به وجود پیروانان به‌آفرید اشاره کرده‌اند.آیین به‌آفریدمبنای آیین به‌آفرید، همان دین زرتشتی بود که با تعلیمات اسلامی مزج شده بود. همانند تحریم شراب، غسل جنابت و پنج نوبت نماز. وی دستور داد که پیروانش خورشید را پرستش کنند و هنگام نماز به هر سمتی که خورشید باشد متوجه شوند، و ثروتشان از چهارصد درهم نمی‌بایست تجاوز کند. آن‌ها به آبادی راه‌ها و پل‌ها پرداختند و یک هفتم دارائی خود را در این راه صرف می‌کردند. وی به رجعت اعتقاد داشت و برای اعداد خواصی قائل بود. مردم بسیاری به او گرویدند و کارش بالا گرفت. کتاب مذهبی او به زبان فارسی بود. پیروان او را «به‌آفریدیه» گویند.در نهایت پیشوایان زردشتی به ابومسلم خراسانی شکایت بردند و چون او به همراهی زردشتیان نیازمند بود، جنبش به‌آفرید را سرکوب کرد.در زین‌الاخبار آمده است:...به‌آفرید مُغ اندر روستای خواف و بست نشابور بیرون آمد و این به‌آفرید از روستای زوزن بود و اندر میان مغان دعوی پیغمبری کرد و بسیار مردم را از ایشان مخالف کرد و هفت نماز فریضه کرد سوی آفتاب، هر جای که باشد. ازین نمازها یکی اندر توحید خدای عزوجل. دیگر اندر آفریدن آسمان و زمین. و سوم اندر آفرینش جانوران و روزی‌های ایشان. و چهارم اندر مرگ. و پنجم اندر رستاخیز و شمار. و ششم اندر بهشت و دوزخ. و هفتم اندر تحمید و سپاسداری بهشتیان.و گوشت مردار حرام کرد بر ایشان خوردن و نکاح مادر و خواهر و برادرزاده حرام بود و کابین زن از چهارصد درم گذشتن حرام کرد و هفت یک بخواست از خواسته‌های ایشان و از دسترنجشان همچنین و آن ملت بر مغان تباه کرد. پس مؤبدان پیش ابومسلم آمدند و از به‌آفرید شکایت کردند و گفتند که دین بر شما و بر ما تباه کرد. پس ابومسلم مر به‌آفرید را بگرفت و بردار کرد و قومی را که بدو گرویده بودند بکشت...
منابع
قیام‌های مردمی در ایران، وبگاه راه توده، برداشت شده در ۱۰ آبان ۱۳۸۸.
فرهنگ فارسی دکتر معین
آذرنوش، آذرتاش. چالش میان فارسی و عربی، سده‌های نخست. تهران. نشر نی. ۱۳۸۵
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
بابک خرمدین بزرگ قهرمان ایرانی

بابک خرمدین بزرگ قهرمان ایرانی

بابک خرمدین بزرگ قهرمان ایرانی







بابک خرمدین ابرقهرمان ایرانی
یکی از بزرگترین جنبش هایی که برای کوتاه کردن دست تازیان در ایران آغاز شد جنبش ملی خرمدینان در قرن دوم و سوم هجری بود ملت ایران که در این تباهی هیچ نقشی نداشت تا آخرین دم برای کشورشان جان فشانی کردند در آذربایجان خرمدینیان در گیلان و طبرستان مردم تا دوبیست سال در برابر تازیان مقاومت کردند در ناحیه خراسان آزاد مردی بنام یعقوب لیث صفاری تا زمانی که بیماری او را از پای در نیاورده بود در برابر تازیان مقاومت کرد.




اینجاست که بزرگی روح ملتی ثابت می شود در حالی که تازیان شام و مصر و شمال آفریگا فرهنگ و تمدن آنها را نابود کردند و امروز کوچکترین اثری از زبان آنها نیست اما ایران هنوز زنده است.
مردان بزرگی مانند بابک نیازی ندارند که ما از اصل و نصب آنها با خبر بشویم. متاسفانه مورخان تازی از جمله به دلیل دشمنی که با بابک داشته اند به بدگویی در باره ی اصل و نصب و پدر و مادر بابک پرداختند و حتی مادر بابک را به فاحشگی متهم کرده اند که روشن است که این دروغ ساخته اعراب است. طبری در نوشته است بابک از تیره مزدکیان بود و در اینجا از ذکر کودکی و نوجوانی بابک اجتناب می کنیم و به جنبش بابک خرمدین می پردازیم.
ابن العبری در مختصر الدوله می نویسد شمار پیروان بابک به جز پیادگان بیست هزار بود و هیچ زن و مرد و کودکی از مسلمانان نمی یافتند مگر آنکه او را پاره پاره کنند و بکشند و شمار کشتگان به دست بابک به دوبیست و پنجاه و پنج هزار نفر رسید.
البته قابل ذکر است که این مورخ تازی مغلطه می کند چون بابک اکثر اوقات با سربازان تازیان می جنگیده و منظورش از مسلمانان مرد و زن و کودک فقط سربازان خلیفه عباسی بوده است.
عفوی در جوامع الحکایات می نویسد در تاریخ مقدسی نوشته شده که بابک یک میلیون مسلمان را کشت.


ابونصر بغدادی می نویسد شمار پیروان بابک از آذربایجان و دیلمستان که به او پیوسته بودند سی صدهزار نفر بود.


نظام الملک طوسی در سیاست نامه نوشته است که از یکی از جلادان بابک که گرفتار شده بود پرسیدند توچند نفر را کشتی وی گفت من سی شش هزار عرب بیرون از جلادان دیگر و آنچه در جنگ ها کشته ام.
مولف روضه الصفا نیز شمار کشته شدگان به دست بابک را یک میلیون نفر تخمین زده است.
اعتماد السطنه نیز در منتظم ناظری شمار کشتگان بابک را در بیست و سه سال به دوبیست و بنجاه پنج هزار نفر تخمین زده است.
نخستین بار جنبش خرمدینیان در سال ۱۶۲ هجری ظهور کرد و این جنبش تا سالها بعد از در گذشت بابک ادامه داشت.
عبدالحسین زرین کوب در کتاب دوقرن سکوت می نویسد بیشتر مطالبی که در باره بابک نوشته شده توسط تاریخ نویسان تازی بوده و غرض آلود و افسانه آمیز بود از این رو به دشواری می توان از ورای غبار و افسانه ها سیمای واقعی او را دید تاریخ نویسان تازی کوشیده اند که سیمای او را زشت و ناپسند جلوه بدهند افسانه هایی که در باره او جعل کرده اند به خوبی نشان می دهد که با قرض و نیت خاصی سعی کرده اند نام بابک را آلوده بکنند.


استاد عبدالحسین زرین کوب نیز اعتقاد دارد که مورخان تازی در مورد تعداد کشته شدگان به دست بابک اغراق می کنند عبدالحسین زین کوب نوشته است که بابک سرداری دلیر و هوشمند بود که مدت ها شورش ها و آشوب های مزدکیان و خرم دینان را راهبری کرده است و بر خلاف نوشته های تاریخ نویسان تازی در میان طبقه کشاوز نیز دارای طرفداران زیادی بوده است.
همچنین در باب خرمدینیان گفته شده است که نکاح با محارم را مباح می شمردند و به تناسخ اعتقاد داشتند که نکاح با محارم دروغ تاریخ نویسان تازی است. خرمدینیان تنها به آذربایجان منحصر نمی شدند بلکه در سراسر ایران قلعه هایی داشتند و در آذربایجان کرج امروزی اصفحان لرستان طبرستان خوزستان همدان بصره ارمنستان قم کاشان و ری نیز به خرمدنیان پیوسته بودند.
بدینگونه بود که بابک در سال ۲۰۰ هجری به نام آیین خرمدینیان و برای ادامه نهضت جاویدان مزدکی به پا خواست در این سالها ماموران خلیفه سرگرم مساله علی ابن موسی الرضا(ع) و خنثی کردن توطئه های ایرانیان که یکی از آنها خاندان آل سهل بود مشغول بودند و فرصتی برای بابک پدید آمد تا در کوهستان های آذربایجان قدرتی بدست آورد.


در بیست سالی که بابک با خلیفه عباسی رزم می کرد ماموران خلیفه بارها برای سرکوب بابک آمدند ولی نارضایتی مردم تنگی راه و سرما باعث شکست اعراب می شد.
در اینجا به شرح جنگ های بابک با تازیان می پردازیم این نوشته ها از نوشته های تاریخ نویسان تازی اقتباص شده و تشخیص درست و صحیح اش به عهده خودتان است
در سال ۲۰۱ معتصم مر اسحق بن ابراهیم را که امیر بغداد بود به جنگ بابک فرستاد و شست هزار نفر از ایشان بکشت و وفتی سپاهیان اعراب پشت سر هم به بابک حمله کردند بابک ضعیف شد و بابک از رومیان کمک خواست و رومیان به شهر زبطره حمله کردند و وقتی خبر به معتصم رسید دستور حمله به روم را صادر کرد و اینگونه از فشار از روی بابک کاسته شد.


در سال دوم از قیام بابک خلیفه محمد ابن حمیدالطوسی را همراه با طاهر ابن عبدالله بفرستاد و افشین را نیز که یک سردار زرتشتی ایرانی بود برستاد بابک عصمت ابن ابی سعید را با سه هزار نقر پیش افشین فرستاد.
محمد ابن بعیث عصمه را در مهمانی باده به گروگان گرفت و گفت دیگر سرهنگان را صدا بزن و الا تو را می کشم و دیگر سرهنگان را اینگونه به چادر کشاند و کشت و سپس سر همه آنها را با عصمه به نزد افشین فرستاد و افشین نیز آنها را به نزد معتصم فرستاد.سپس افشین هفت ماه در دره ای منتظر بود تا اینکه یک نفر را به نزد بابک فرستاد و به بهانه ی پول او را به جایی کشید تا بکشد اما بابک توانست بگریزد افشبن ۱۵۰۰۰ نفر را بر سر دره ها مستقر کرد و محمد بعیث را با ۵۰۰۰ نفر به پیش فرستاد ولی بابک با دوهزار نفر به آنها شبیخون زد و افشین به طرف اردبیل فرار کرد.
وقتی که بهار آمد معتصم طلاهای بسیاری فرستاد و افشین با ۳۰۰۰۰ نفر به حصار بابک حمله کرد وبسیاری از افراد بابک را کشت و فقط بابک با چند تن از نزدیکانش توانستند بگریزند.
ابن خلدون می نویسد بابک در سال ۲۰۲ به دعوت جاویدان ابن سعل شهر بذل را گرفت و مامون در آنجا با وی به پیکار پرداخت و دژهایی را که میان اردبیل و زنجان بود ویران کرد.
پس از جنگ های ۲۰۱-۲۰۲ در سال ۲۰۴ جنگ دیگری میان سپاهیان مامون و لشگر بابک روی داد و زبری و ابن الاثیر نوشته اند که در این جنگ هیچ پیشرفتی نبوده است وقتی خبر به خلیفه رسید یحیی ابن معاذ را به جنگ بابک فرستاد و یحیی ابن معاذ شکست خورد.
در سال ۲۰۵ نیز جنگ دیگری رخ داد خلیفه عیسی بن محمدبن ابی خالد را حکمرانی ارمنستان و آذربایجان داد و به جنگ بابک فرستاد. در سال ۲۰۶ عیسی بن محمد توانست شکست هایی را بر بابک وارد کند.
در سال ۲۰۸ علی بن صدقه از جانب مامون به حکمرانی آذربایجان و ارمنستان گماشته و به جنگ بابک رفت.
در سال ۲۰۹ احمد ابن جنید اسکافی به جنگ بابک رفت و بابک وی را اسیرش کرد و بعد از او ابراهیم بن لیث بت فضل را هکمرانی آذربایجان دادند
در سال ۲۱۱ محمد ابن سیدبن حکمران موصل به دست صدیق علی ابن صدقه کشته شد و خلیفه محمدابن حمید طوسی را به جنگ آندوفرستاد.
در حوادث سال ۲۰۱۲ مامون طاهر ابن محمد صغانی را حکمرانی آذربایجان و ارمنستان داد و هرثمه ابن اعین را از همدان فرستاد وی قصد عراق داشت وی به وارثان رفت که از اعمال آذربایجان بود و به فرماندهان لشگر ارمنستان نوشت و ایشان با مامون بیعت کردند و حکمرانان قبلی آنجا که از سوی امین مخلوع منصوب شده بود را به نامهای سلیمان ابن اسحاق عمر و الحزنون و نرسی عبدالرحمان ابن بالطریق الران دست به شورش برداشتند و مامون مرزهربن سنان تمیمی را به جنگ آنها فرستاد و آنها شکست خوردند و پسرش جعفر بن اسحق ابن سلیمان را اسیر کردند و به نزد مامون بردند محمدابن الرواد ازدی به جنگ بابک رفت و بابک او را در تنگه ای شکست داد وقتی کار بابک بالا گرفت مامون مرزیق ابن علی این صدقد عضدی را حکمرانی داد از او کاری بر نیامد و سپس ابن حمید طوسی را حکمرانی داد ولی مرزیق با ابن حمید به جنگ پرداخت و محمدابن حمید یارنش را کشت و مرزیق را به نزد مامون فرستاد.
سپس محمد ابن حمید به جنگ بابک رفت و بابک در تنگه ای او را شکست داد و محمد و یارانش کشته شدند و چون محمد ابن حمید کشته شد مامون عبدالله ابن طاهر را هکمرانی آذربایجان و ارمنستان داد.
از سال ۲۱۲ به بعد حمله لشگریان خلیفه به بابک سخت تر شد و محمد ابن حمید طوسی از جانب مامون به جنگ بابک رفت محمد ابن حمید ابتدا به موصل رفت تا با زریق علی ابن صدقه جنگ کند و لشگر دیگری در ربیعه و یمن گرد آورد و به جنگ زریق رفت سپاه زریق در هم شکسته شدند سپس وی به آذربایجان رفت و در بین آنها شش جنگ سخت در گرفت که سرانجام محمد ابن حمید کشته شد.
پس از کشته شدن محمد ابن حمید در سال ۲۱۴ علی ابن هشام به جنگ بابک رفت.
در سال ۲۱۷ مامون حکمرانی آذربایجان و جنگ با بابک را به طاهربن ابراهیم سپرد در همان سال مامون علی ابن هشام را به دلیل زیاده روی در غارت و ظلم کردن به مردم کشت علی ابن هشام چون فکر می کرد که قصد کشتنش را دارند سعی کرد به بابک بپیودند اما نتوانست و وی را نزد خلیفه بردند و کشتند.
در سال ۲۱۸ مردم بسیاری از همدان اصفهان ماسبذان به بابک خردمین پیوستند و در همدان لشگر کاه فرستادند معتصم سپاهی را به همدان فرستاد و شصت هزار نفر از مردم را در جنگ کشتند و بقیه که زنده مانده بودند به روم گریختند.
آغاز این قیام خرمدینان با آخرین روزهای زندگی مامون همراه بود بعد از مامون معتصم به جنگ با بابک پرداخت.
در سال ۲۱۹ اسحق ابن ابراهیم با هزاران نفر از اسیران خرمدینی وارد بغداد شد و به جز زن ها و کودکان صدهزار تن از مردان را کشت.
بعد از مدتی بابک توسط سپاهیان بغداد محاصره شد و عرصه به او تنگ آمد بابک نامه ای به امپراتور روم نوشت و از او یاری خواست همزمان مازیار در طبرستان هم بر علیه خلیفه قیام کرد و بابک و مازیار و افشین و تئوفیل (پادشاه روم شرقی) برای بر انداختن خلیفه همدست شدند در سال ۲۲۳ تئوفیل سپاهی به یاری بابک فرستاد خلیفه نیز افشین را که در باطن بابک بود به جنگ با بابک فرستاد.و سر انجام افشین با نیرنگ بابک را اسیر کرد خلیفه نیز تئوفیل را شکست داد
عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد دوستیها و دلنوازیهایی که افشی گاه و بی گاه در نهان به جان بابک می دارد دام فریبی برای خصم بود. بعد ها بعد از براندازی وی وقتی افشین خود قربانی طمع و کینه ورزی خلیفه قرار گرفت سعی می کردند که او را با همکاری با بابک متهم کنند و می گفتند که در نهان با بابک و مازیار همدست بوده است. و افشین این دوتن را به سرکشی و آشوب وا می داشت تا با برانداختن آنها برای خود افتخار و عظمت کسب کند در هر حال افشین برای بر انداختن بابک از قاطع ترین حربه های خویش استفاده کرد.
پیکار بابک با افشین در حصار های محکم و طبیعی جبال آذربایجان مدتها به طول انجامید این جنگها به مدت سه سال از ۲۲۰ تا ۲۲۳ هجری دوام داشت طبری می گوید خلیفه افشین را اکرام بسیار در این مدت کرده بود و گذشته از ولایات ارمنستان ولایات آذربایجان را نیز به او داده بودسپاه و خواسته و آلات جنگ و چهارپایان بسیار با او فرستاده شد پیش از عزیمت افشین محمد ابن یوسف مامور شده بود که به آذربایجان بود و حصارهایی که بابک ویران کرده بود از نو بسازد وقتی افشین رسید گذشته از شمشیرا از خدعه نیز برای بر انداختن بابک استفاده کرد.
بابک که در حصار های محمکم و ایمن بود هفت ماه سر از حصار بر نیاورد و با سپاه افشین مقابله نکرد افشین ملول و دلتنگ شد و در صدد چاره بر آمد.
افشین نامه ای به خلیفه نوشت خلیفه نیز سیصد غلام همراه با صد شتر بار درم به آنجا فرستاد و جاسوسان بابک نیز که خبر را به او رسانده بودند بابک به غارت غافله رفت ولی افشین به او حمله کرد ولی نقشه افشین نگرفت و بابک با دادن تلفات بسیار کم طلاها را غارت کرد و فرار کرد. بعد از چندین جنگ هر کدام به نوبت ظفر یافتند.
سپاهیان بابک که پناهگاههای استواری داشتند و از برف و سرما رنج بسیار می بردند ولی دلیرانه مقاومت می کردند اما یاران افشین به سرمای سخت وراههای دشوار عادت نداشتند رفته رفته ملول و خسته می شدند دوسال بدینگونه گذشت از سپاه افشین بسیاری هلاک شدند اما معتصم همواره سپاهیان تازه ای می فرستاد.
سر انجام افشین آهنگ تسخیر قلعه بابک کرد چون در یک فرستگی قلعه در آمد بابک میوه ها و خوردنی های فراوان برای افشین فرستاد و گفت شما میهمان هستید در این ده روز که به سوی قلعه ما می آیید خوردنی نیافتید و ما را جز اینقدر چیزی نبود افشین نیز خوردها را برگرداند و پیغام داد ما را خوردنی به کار نیست و دانم که تو این کارابدان کردی تا سپاهیان ما را شمار کن در این سپاه سی هزار مردجنگی وجود دارندو با امیر المومنین سی صد هزار مسلمانند که همه با او یکدلند و تا یکتن از آنان زنده اند از جنگ تو باز نمی گردند اکنون تو بهتر دانی که تسلیم شوی یا پیکار کنی.
بابک جنگ را انتخاب کرد و در های قلعه را بست افشین نیز قلعه بابک را به محاصره انداخت و روزها منتظر بود و شبها عده ای را به شبیخون می فرستاد سپاه افشین با کمبود غذا به خوبی مقاومت کرد و بابک تلفات زیادی داد.
بابک شبانه با ۵۰ نفر به ارمنستان فرار کرد و لباس مسافران و بازرگانان را پوشید سهل ابن سنباط حاکم ارمنستان چون از آمدن بابک به آنجا خبردار شد وی را با لطف به خانه ی خود دعوت کرد و مخفیانه نامه ای به افشین نوشت و قرار گذاشتند وقتی با بابک به شکار رفتند در محلی بابک را تحویل افشین دهند.
وقتی بابک گرفتار شد به حاکم ارمنستان گفت: من را به این جهودان ارزان فروختی اگر مال و زر می خواستی تو را بیش از آنچه اینان دادند می دادم
بدینگونه بابک افشین را در بند کرد و آهنگ سامرا کرد معتصم برای خوار کردن بابک دستور داد او را لباس زیبا بنشانند و بروی فیل سوار کنند و به در بار بیاورند وقتی که یک دست بابک قطع شد دست در خون خود را بروی صورتش مالید وقتی معتصم دلیل این عمل را از او پرسید او گفت شما هر دودست و پای من را قطع خواهید کرد چون خون از روی من برود صورتم زرد می شود من صورت خود را سرخ کردم تا وقتی خون از بدنم بیرون می رود نگویند که رویش از ترس زرد شده.


خواجه نظام الملک در سیاستنامه خود می نویسد:
. . و معتصم خلیفه به مجلس شراب بر خاست و در حجره ای شد. زمانی در انجا بود، پس بیرون آمد و شرابی یخورد و باز بر خاست و در حجره دیگر شد، و باز بیرون آمد و شرابی بخورد، و بارسوم در حجره شد، و پس بیرون آمد و در گرمابه شد و غسل بکرد، و بر مصلی شد و دو رکعت نماز بگذاشت و به مجلس باز آمد، و گفت قاضی یحیی را که دانی این چه نماز بود؟ گفت نه.
گفت:
نماز شکر خدای عزوجل امروز مرا نعمتی ارزانی داشت که این ساعت از سه دختر بکارت بر داشتم که هر سه دختر ان دشمنان من بودند»
یکی دختر بابک، دیگری دختر افشین و سومی دختر مازیار گبر.
قلعه در پنجاه کیلومتری شمال شهرستان اهر و از ارتفاعات غربی شعبه ای از رود بزرگ قره سو و در سه کیلومتری جنوب غربی کلیبر واقع است. بنای جمهور مرکب از قلعه و قصر است بر فراز قله کوهستانی با نام جمهور در ارتفاع بیش از ۲۳۰۰ تا ۲۶۰۰ متر از سطح دریا. اطراف این قله را از هر طرف دره هایی به عمق ۴۰۰ تا ۶۰۰ متر فرا گرفته است و تنها یک راه به اصطلاح (بز رو) دارد. از کلیبر تا قلعه بذ ۳ کیلومتر راه صعب العبور را باید طی نمود ولی بعد از صعود به قله و ورود در قلعه رنج راه به کلی از بین می رود. بعد از حمله اعراب به ایران جنبشهایی بوجود آمد که یکی از آنها به رهبری بابک خرمدین بود که مقر جنبش در طول مبارزه در قلعه ای که بعدها به دلیل شجاعت و درایت بابک نام او را به خود گرفت بود. از جمله وقایع مهم و جالب زمان بابک آوردن دین خرمدین است که خود او رهبرش بود
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آشنائی با بانو یوتاب

آشنائی با بانو یوتاب

یوتاب :سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده است . وی درنبرد با اسکندر گجستک همراه آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته است او در کوههای بختیاری راه را بر اسکندر بست .


ولی یک ایرانی راه را به اسکندر نشان داد و او از مسیر دیگری به ایرانهجوم آورد . از او به عنوان شاه آتروپاتان ( آذربایجان ) در سالهای ٢٠ قبل از میلاد تا ٢٠ پس از میلاد نیز یادشده است . با اینهمه هم آریوبرزن و هم یوتاب در راه وطن کشته شدند و نامی جاوید از خود برجای گذاشتند .
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آشنائی با بانو ارتمیس

آشنائی با بانو ارتمیس

آرتمیس :نخسیتن و تنها زن دریاسالار جهان تا به امروز . او به سال ۴٨٠ پیش از میلاد به مقام دریاسالاری ارتش شاهنشاهی خشیارشا رسید و در نبرد ایران و یونان ارتش شاهنشاهی ایران را از مرزهای دریایی هدایت می کرد . تاریخ نویسان یونان او را در زیبایی – برجستگی و متانت سرآمد همه زنان آن روزگار نامیده اند.آرتمیس نیز درست میباشد
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آشنائی با بانو اتوسا

آشنائی با بانو اتوسا

آتوسا :ملکه بیش از ٢٨ کشور آسیایی در زمان امپراتوری داریوش. هرودوت پدر تاریخ از وی به نام شهبانوی داریوش بزرگ یاد کرده است و آتوسا را چندین بار در لشگرکشی ها داریوش یاور فکری و روحی داریوش دانسته است . چند نبرد و لشگر کشی مهم تاریخی ایران به گفته هرودوت به فرمان ملکه آتوسا صورت گرفته است .
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آشنائی با بانو ارتادخت + بانو اذرمیدخت + بانو کاساندان + بانو فرخ رو

آشنائی با بانو ارتادخت + بانو اذرمیدخت + بانو کاساندان + بانو فرخ رو

آرتادخت :وزیر خزانه داری و امور مالی دولت ایران در زمان شاهنشاهی اردوان چهارم اشکانی . به گفته کتاب اشکانیان اثر دیاکونوف روسی خاور شناس بزرگ او مالیات ها را سامان بخشید و در اداره امور مالی خطایی مرتکب نشد و اقتصاد امپراتوری پارتیان را رونق بخشید


آزرمیدخت : شاهنشاه زن ایرانی در سال ۶٣١ میلادی . او دخترخسرو پرویز بود که پس از” گشتاسب بنده” بر چندین کشور آسیایی پادشاهی کرد . آذرمیدخت سی و دومین پادشاه ساسانی بود . واژه این نام به چم ( معنی) پیر نشدنی و همیشه جوان است .





فرخ رو : نام او به عنوان نخستین بانوی وزیر در تاریخ ایران ثبت شده است وی از طبقه عام کشوری به مقام وزیری امپراتوری ایران رسید




کاساندان :پس از شاهنشاه ایران او نخسین شخصیت قدرتمند کشور ایران بوده است . کاساندان تحت نام ملکه٢٨ کشور آسیایی در کنار همسرش کورش بزرگ حکمرانی میکرده است . مورخین یونانی ( گزنفون ) از ویبا نیکی و بزرگ منشی یاد کرده است
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آریوبرزن،آخرین ژنرال

آریوبرزن،آخرین ژنرال

آخرين ژنرال
در جنگ گائوگمل (که در نزديکي شهر اربيل در عراق امروز اتفاق افتاد) داريوش سوم، با قشوني يک ميليون نفري که از سراسر ولايت هاي پارس فراهم آورده بود، براي آخرين بار با ارتش اسکندر روبه رو شد. افراد اين قشون ديگر تنها به تير و کمان مسلح نبودند، بلکه زوبين و نيزه و زره نيز داشتند، بر اسب و فيل سوار بودند و به چرخ هاي ارابه هايشان داس هايي بسته شده بود تا دشمنان را مانند گندم مزرعه درو کند. آسياي پير با اين نيروي عظيم، آخرين توانش را براي مقاومت در مقابل اروپاي جوان به ميدان آورده بود. اما واپسين تلاش هاي داريوش سوم بي نتيجه ماند. هنگامي که سپاه پارسي بعد از غيبت ناگهاني داريوش سوم از صحنه جنگ، شکست خورد، سرداران هخامنشي همانجا دريافتند که عمر امپراتوري بزرگ هخامنشي ديگر به سر آمده است.


بابل تسليم شده بود. شوش به آساني تصرف شده بود و اسکندر، فاتح مصر و آسياي صغير، اکنون آماده تسخير پايتخت پادشاهي هخامنشيان بود. بعد از شکست گائوگمل، داريوش سوم به شرق رفت تا تجديد قوا کند اما تمام توانش در مبارزه با مدعيان سلطنت و دشمنان داخلي خرج شد. و در اين بين اسکندر شهر ها را به آساني فتح مي کرد و به قلب امپراتوري نزديک مي شد.




آخرين مقاومت


کاليستنس مورخ سپاه مقدوني، نقل مي کند که وقتي اسکندر به طرف شهر استخر و پارسه (تخت جمشيد) حرکت مي کرد با يک هنگ از سپاه ايران به فرماندهي سرداري به نام آريو برزن روبه رو مي شود و اين هنگ چندين روز ارتش ده ها هزار نفري اسکندر را متوقف مي کند. در واقع آريو برزن هنگامي در مقابل ارتش اسکندر ايستادگي مي کند که اسکندر اصلاً انتظار آن را ندارد و با چنان مقاومتي روبه رو مي شود که گمان مي کند به پايان کار کشورگشايي خود رسيده است. کاليستنس مي نويسد اگر چنين مقاومتي در گائوگمل در برابر ما صورت گرفته بود، شکست مان حتمي بود.


درست هنگامي که ارتش اسکندر در حال حرکت به سوي شهر استخر، وارد گذرگاهي در حوالي کوه هاي کهکيلويه مي شود، آريو برزن راه را بر آنها سد مي کند و در همان نبرد اول موفق مي شود ارتش مقدوني را وادار به عقب نشيني از کوهستان به طرف جلگه کند. ناآشنايي اسکندر به مناطق کوهستاني اطراف و مقاومت ياران آريو برزن چند روزي هلني ها را متوقف مي کند اما سرانجام چوپاني که مورخان نامش را لي باني نوشته اند (و گفته مي شود اسکندر او را در پايان جنگ به خاطر خيانت مي کشد)، ارتش مقدوني را براي گذر از کوهستان راهنمايي مي کند. اسکندر بخشي از نيروهايش را در جلگه نگه مي دارد و با باقي ارتش، خودش را به پشت سر آريو برزن مي رساند و از دو طرف به او شبيخون مي زند. آريوبرزن به هنگام محاصره با حدود 40 سوار و چند هزار نيروي پياده بي پروا خود را به سپاه مقدوني مي زند. نبرد آريو برزن يکي از نبرد هاي شگفت آور تاريخ و از معدود مقاومت هاي انجام شده در برابر سپاه مقدوني است. آريو برزن با تعداد اندک يارانش قسمت عظيمي از سپاه دشمن را به خاک مي اندازد و سرانجام در حالي که بسياري از سربازانش را از دست داده بود، خود را از حلقه سپاه دشمن خارج مي کند. گفته مي شود آريو برزن بعد از خارج شدن از محاصره به سرعت به سمت شهر استخر حرکت مي کند. در واقع او قصد داشته قبل از رسيدن سپاه مقدوني خود را به استخر برساند و مانع سقوط شهر شود اما دير به استخر مي رسد. آريو برزن و ياران انگشت شماري که برايش باقي مانده بودند تا آخرين نفس با سپاه اسکندر مي جنگند. در کتاب آتيلا نوشته لويزدول آمده در آخرين نبرد آريو برزن، اسکندر شجاعت او را تحسين مي کند و در قبال تسليم شدن به او وعده فرمانروايي ايران را مي دهد اما آريو برزن تسليم نمي شود تا سرانجام تمام نقاط بدنش آماج نيزه ها و تيرهاي سپاه مقدوني قرار بگيرد. پس از مرگ، او را در همان نقطه به خاک مي سپارند و روي قبرش مي نويسند؛ «به ياد لئونيداس».


آنگاه که کوچکان بر کارهاي بزرگ قرار گرفتند...
نبرد آريوبرزن حدود 90 سال پس از ايستادگي لئونيداس اول در برابر خشايارشا در جنگ ترومپل اتفاق افتاده؛ دو واقعه يي که از بسياري جهات همانند يکديگرند. متاسفانه برخلاف لئونيداس که تبديل به يک اسطوره در تاريخ يونان شده، اطلاعات ما در مورد آريو برزن تنها در حد چند خط ترجمه است و بس. آنچه که از منابع تاريخي بر مي آيد مشخص نمي کند که آيا آريو برزن در هرج و مرج داخلي آن زمان خودش يکي از مدعيان سلطنت بوده که بخشي از ارتش را در اختيار داشته يا سرداري وفادار به داريوش سوم. اما آنچه واضح است پايداري آريو برزن يکي از برجسته ترين نمونه هاي اينچنيني در تاريخ است.نبرد آريو برزن يکي از پايان هاي قهرمانانه يي است که هر ملت براي وداع با بخش مهمي از گذشته اش به آن نياز دارد. بايد توجه داشت آريو برزن يکي از معدود ايستادگي ها در برابر ارتش اسکندر بوده. بسياري از شهرهاي آسياي غربي از ورود سپاه اسکندر به شهر خوشحال بوده اند، مصر و شام به خاطر سياست هاي خشونت آميز هخامنشيان در اواخر کار از هر عنصر نجات بخشي استقبال مي کردند، مردم بابل و اورشليم، به شکل دسته جمعي، براي خوشامد گفتن به اسکندر از شهر خود بيرون آمدند و شهر را با هر چه طلا داشتند، به هلني ها تقديم کردند و شوش دومين شهر مهم شاهنشاهي بدون کمترين مقاومتي تسليم شد و ساير شهرهاي فلات ايران به قدري بي دفاع بود که دختران شهر براي فرار از تجاوزگران مقدوني دست به خودکشي مي زدند. زمانه، زمانه نابودي هخامنشيان بود. دوستان نادان در داخل و دشمني دانا چون اسکندر سرانجامي جز اين نمي توانست داشته باشد و ايستادگي آريو برزن تنها اداي ديني بود به گذشته يي پرافتخار. علت نابودي هخامنشيان را بايد بسيار قبل از نبرد گائو گمل يا شکست آريو برزن جست وجو کرد؛ زماني که ميراث امپراتوري عظيم پارس از پادشاهاني چون کوروش و داريوش به دست شاهان ناخلف افتاد. ويل دورانت عقيده دارد استخوان بندي مادي و معنوي پارس در نبردهاي ماراتن، سالاميس و پلاته در هم شکسته بود. حاکمان کار کشور را واگذاشته بودند و دربار تنها محل برادرکشي، قتل و تصفيه هاي خونين شده بود و ملت به سراشيبي فساد و بي علاقگي به کشور افتاده بودند. آريو برزن فرزند زمانه يي بود که هرج و مرج همه جاي کشور را فراگرفته بود، حملات اسکندر در خارج و مدعيان بي شمار سلطنت در داخل و ضعف دستگاه حکومت، کار را براي هخامنشيان به پايان رسانده بود. همان طور که شب به جاي روز و روز به جاي شب مي آيد حکومت ها هم سرانجام روزي مي روند و جاي خود را به حکومت هاي جديد مي دهند و اين قانون گريزناپذير تاريخ است. وقتي که تقدير بر واژگوني حکومت باشد و دوران امپراتوري به سر آمده باشد از دست آريو برزن ها هم کاري ساخته نيست چه برسد به زماني که آريو برزني هم در کار نباشد. تاريخ پر است از اين نمونه ها، همان گونه که انقراض شاهنشاهي پارس نمونه يي بود که بعدها سقوط امپراتوري روم مطابق آن صورت گرفت.

منبع:اعتماد
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
زندگینامه ابو علی سینا

زندگینامه ابو علی سینا

شیخ الرئیس . حجته الحق . ریس العقلا . شرف الملک ابوعلی سینا( حسین پسر عبدالله حسن پسر علی پسر سینا )زندگینامه ابو علی سینا حکیم، فیلسوف، طبیب و دانشمند بزرگ ایرانی که در جهان غرب به نام(Avicenna) و با لقب “امیر پزشکان” شناخته شده است، در ماه صفر از سال ۳۷۰ هجری قمری در شهر بخارا به دنیا آمد.
این حکیم بزرگ که بعدها موثرترین چهره در علم و فلسفه جهان اسلامی شد و القابی مانند شیخ الرئیس، حجة الحق و شرف الملک به او دادند، از آغاز کودکی استعداد و شایستگی عجیبی در فرا گرفتن علوم مختلف داشت.
و از آنجا که پدرش عبدالله سخت در تعلیم و تربیت او می کوشید و خانه او محل ملاقات دانشمندان دور و نزدیک بود، ابن سینا تا ده سالگی تمام قرآن و صرف و نحو را آموخت و آن‌گاه به فرا گرفتن منطق و ریاضیات پرداخت. استاد وی در علم ریاضیات “ابو عبدالله ناتلی” بود.


شیخ الرئیس . حجته الحق . ریس العقلا . شرف الملک ابوعلی سینا( حسین پسر عبدالله حسن پسر علی پسر سینا )


زندگینامه ابو علی سینا حکیم، فیلسوف، طبیب و دانشمند بزرگ ایرانی که در جهان غرب به نام(Avicenna) و با لقب “امیر پزشکان” شناخته شده است، در ماه صفر از سال ۳۷۰ هجری قمری در شهر بخارا به دنیا آمد.
این حکیم بزرگ که بعدها موثرترین چهره در علم و فلسفه جهان اسلامی شد و القابی مانند شیخ الرئیس، حجة الحق و شرف الملک به او دادند، از آغاز کودکی استعداد و شایستگی عجیبی در فرا گرفتن علوم مختلف داشت.
و از آنجا که پدرش عبدالله سخت در تعلیم و تربیت او می کوشید و خانه او محل ملاقات دانشمندان دور و نزدیک بود، ابن سینا تا ده سالگی تمام قرآن و صرف و نحو را آموخت و آن‌گاه به فرا گرفتن منطق و ریاضیات پرداخت. استاد وی در علم ریاضیات “ابو عبدالله ناتلی” بود.
پس از آن نزد “ابو سهیل مسیحی” به یادگیری طبیعیات و مابعدالطبیعه و علم طب مشغول شد.
در شانزده سالگی در همه علوم زمان خود استاد بود؛ جز در مابعدالطبیعه؛ آن هم به صورتی که در متافیزیک ارسطو
تا این که به شرح فارابی بر این کتاب دست یافت و توانست مسائل دشوار آن را درک کند. آمده بود و با آنکه چهل بار تمام این کتاب را مطالعه کرده بود، نمی توانست آن را بفهمد.
هنگامی که ابن سینا به هجده سالگی رسید، دیگر احتیاج به خواندن و فراگیری هیچ علمی نداشت؛ چرا که همه علوم را فرا گرفته بود و تنها لازم بود تا فهم خود را لحاظ عمق افزایش دهد تا آموخته های خود را بهتر درک کند.
در اواخر عمر خود یکبار به شاگرد مورد توجه خویش، جوزانی گفت که در تمام مدت عمر، چیزی بیش از آنچه که در هجده سالگی می دانسته، نیاموخته است.
مهارت ابن سینا در علم پزشکی و توانایی وی در معالجه حاکم آن زمان، موجب شد تا مورد محبت حاکم واقع شده و در دربار، موقعیت بسیار خوبی داشته باشد.
ولی به سبب آشفتگی اوضاع سیاسی در ماوراء النهر ، زندگی بر ابن سینا در زادگاهش دشوار شد و او ناچار بخارا را به مقصد جرجانیه و سپس گرگان ترک گفت.
در سال ۴۰۳هجری قمری، پس از پشت سر گذاشتن سختیها و مشکلات بزرگی که در این سفر با آن ها مواجه شد و حتی چند تن از دوستانش را در میان راه از دست داد، از کویر شمال خراسان
بنا به گفته منابع معتبر، ابن سینا در این سفر با عارف و شاعر مشهور “ابو سعید ابوالخیر” ملاقات کرد.
وی آرزو داشت که “قابوس بن وشمگیر” را که حامی نامدار علم و ادب بود، در جرجان ببیند؛ ولی هنگامی که به جرجان رسید، قابوس بن وشمگیر از دنیا رفته بود. عبور کرد.
چون از این حادثه دلشکسته شد، مدت چندین سال در دهکده ای عزلت گزید. سپس در فاصله سال ۴۰۵و ۴۰۶ هجری قمری به ری رفت.
در این هنگام آل بویه بر ایران فرمانروایی داشتند و افرادی از این خاندان در ایالات مختلف حکومت می کردند. ابن سینا مدتی در دربار فخرالدوله در ری درنگ کرد و سپس از آنجا برای دیدار یکی دیگر از فرمانروایان این خاندان، شمس الدوله به جانب همدان به راه اقتاد.
این سفر برای ابن سینا بخت بلندی داشت؛ چرا‌‌‌‌ که پس از رسیدن وی به همدان، او را برای درمان امیر شمس الدوله که بیمار شده بود و تمامی پزشکان از معالجه وی ناتوان بودند، دعوت کردند.
بوعلی توانست شمس الدوله را معالجه کند و به همین دلیل چنان تقربی نزد وی پیدا کرد که عهده دار منصب وزارت گردید و مدت چند سال؛ تا هنگام مرگ امیر، عهده دار این وظیفه سنگین بود.
پس از مرگ شمس الدوله بخت از وی روی گردانید و چون از ادامه خدمت در منصب وزارت خودداری کرد، او را به زندان افکندند. در زندان کتاب مشهورش “شفا” را به رشته تحریر درآورد.
پس از مدتی توانست از زندان فرار کند و با لباس درویشی از همدان گریخت.
ابن سینا از همدان به اصفهان رفت که مرکز بزرگی از علم به شمار می رفت و سال ها بود که آرزوی دیدار آنجا را داشت. در این شهر مورد توجه علاءالدوله قرار گرفت و مدت پانزده سال با آسایش خاطر در آن شهر زندگی کرد.
او در این مدت، چندین کتاب مهم نیز نوشت و حتی به ساختن رصدخانهمسعود غزنوی یعنی فرزند سلطان محمود غزنوی قرار گرفت و در این حمله بعضی از آثار مهم این حکیم بزرگ از میان رفت. پرداخت. اما این آسایش یرای وی دائمی نبود؛ چرا که یک بار اصفهان در معرض حمله
این امر ضربه بزرگی برای وی بود و علاوه بر آن، بیماری قولنج نیز آزارش می داد. به همین دلیل، دوباره به همدان بازگشت و به سال ۴۲۸ هجری قمری و در سن پنجاه و هفت سالگی در این شهر از دنیا رفت و در همان جا به خاک سپرده شد.
شخصیت علمی
با وجود این که زندگی ابن سینا پر از فراز و نشیب بود و در عین حال عمری طولانی نیز نداشت، اما زندگی عقلانی و حکیمانه بسیار پرباری داشت. گواه بر این مطلب، تعداد و نوع آثاری است که او تالیف کرده است و نیز خصوصیات شاگردانی که در نزد او درس خوانده اند؛ مانند بهمنیار و جوزانی.
نیروی تمرکز فکری او عالی بود؛ تا جایی که گاهی در آن حین که سوار بر اسب در رکاب پادشاه عازم جنگ بود، بعضی از آثار خود را املا می کرد تا نویسنده ای که در خدمت داشت، آن ها را بنویسد.
او با مهارت عجیبی که در تمامی شاخه های دانش آن زمان داشت، توانست در زمینه فلسفه، اساس مکتب مشاء در سنت فکری اسلامی و نیز اساس فلسفه قرون وسطی را بریزد.
در بستر طب و پزشکی نیز میراث بقراطی و جالینوسی را ترکیب کند و در علم و ادب اسلامی چنان تاثیر نماید که هیج کس پیش یا پس از وی نتوانسته باشد آنگونه تاثیر کند.
تاثیر وی در این زمینه ها تا به امروز، در شرق و غرب جهان باقی است و بسیاری از پیشرفت ها در شاخه های عمده دانش، بر پایه نظرات و آراء وی صورت گرفته است.
در دنیای امروز کمتر ملتی است که به مفاخر گذشته خود توجه نکند زیرا یکی از علایم حیات و زنده بودن ملت ها ملتفت بودن و توجه داشتن به مفاخر گذشته فلسفی. علمی.فرهنگی .ادبی .سیاسی.اجتماعی و ملی انهاست که این گذشتگان با وجود گذشت روزگار و سیر زمان و وقوع حوادث نا گوار با هزاران خون دل برای اینده گان خود به میراث گذ اشته اند که باید انرا گرامی و عزیز داشت و انرا بارور ساخت.
شیخ الرئیس نواسه علی سینا، ‌معروف به ابن سینا . به قولی در ماه صفر سال ۳۷۰ هجری قمری(مطا بق ۹۸۰ میلادی ) از پدر بلخی ایی بنام عبدالله ( از سبب وزیر مالیه بودن در زمان سلطنت نوح بن منصور به بخارا مرکز ماورالنهر و خراسان انزمان انتقال نموده بود) و مادر بخارایی بنام ستاره در قریه خورمیثن(قریه ای میان بلخ و بخارا)طفلی چشم به جهان گشود .که نامش را حسین گذاشتنت .

شرکت در جلسات بحث از دوران کودکی ، به واسطه پدر که از پیروان آنها بود . بوعلی را خیلی زود با مباحث و دانش های مختلف زمان خود آشنا ساخت . استعداد وی در فراگیری علوم ، پدر را بر آن داشت تا به توصیه استاد وی ابو عبدالله ابراهیم بن حسین ناتلی ، ‌ابن سینا را به جز تعلیم و دانش اندوزی به کار دیگری مشغول نکند . و چنین شد که وی به دلیل حافظه قوی و نبوغ خود در ابتدای جوانی در علوم مختلف زمان خود از جمله طب مهارت یافت .
تا آنجا که پادشاه بخارا ، نوح بن منصور ( ۳۶۶ تا ۳۸۷ هجری قمری ) به علت بیماری خود ، وی را به نزد خود خواست تا او را تداوی نماید ابو علی ابن سینا بعد از تداوی از نوح تقاضا کرد تا به کتابخانه عظیم دربار سامانی دست یابد و از ان استفاده نماید این تقاضا مورد قبول نوح قرار گرفت . به این ترتیب وی توانست با استفاده از این کتابخانه در علوم مختلف از جمله حکمت ،‌ منطق و‌ ریاضیات تسلط یابد ( خاندان سامانیان از مردم بلخ بودند و دین زردشتی داشتند سامان خدا از روشناسان و حاکم بلخ بود والی عربی خراسان در نصف قرن هشتم میلادی با سامان دوست شد وسامان دین اسلام اختیار کرد از جمله نواسه هایش اسمعیل پسر احمد در سالی ۸۹۲ میلادی بعد از مرگ برادر ش نصر و گرفتن سمرقند سلسله سامانیان را بنیان گذاشت .
وی با وجود پرداختن به کار سیاست در دربار منصور ، پادشاه سامانی و دستیابی مقام وزارت ابوطاهر شمس الدوله دیلمی و نیز درگیر شدن با مشکلات ناشی از کشمکش امرا که سفرهای متعدد و حبس چند ماهه وی توسط تاج الملک ، حاکم همدان ، را به دنبال داشت . بیش از صدها جلد کتاب و تعداد بسیاری رساله نگاشته که هر یک با توجه به زمان و احوال او به رشته تحریر در آمده است . وقتی در دربار امیر بود و آسایش کافی داشت و دسترسی اش به کتب میسر بود ،‌ به نوشتن کتاب قانون در طب و کتاب الشفا یا دائره المعارف بزرگ فلسفی خود مشغول می شد که اوج کمال تفکر قرون وسطی است که بدان دست یافت و در تاریخ تفکر انسانی از تحقیقات معتبر جهان بشمار میرود .
اما در هنگام سفر فقط یادداشت ها و رساله های کوچک می نوشت از میان تالیفات ابن سینا ،‌ شفا در فلسفه و قانون در طب شهرتی جهانی یافته است . کتاب شفا در هجده جلد در بخش های علوم و فلسفه ، یعنی منطق ، ریاضی ، طبیعیات و الاهیات نوشته شده است . منطق شفا امروز نیز همچنان به عنوان یکی از معتبرترین کتب منطق مطرح است و طبیعیات و الاهیات آن هنوز مورد توجه علاقمندان است . کتاب قانون در طب در هفت جلد نیز که تا قرن ها از مهمترین کتب طبی به شمار می رفت . شامل مطالبی درباره قوانین کلی طب ، دواهای ترکیبی و غیر ترکیبی و امراض مختلف می باشد . این کتاب در قرن دوازدهم میلادی همراه با آغاز نهضت ترجمه به زبانهای لاتین و تا امروز به زبان های انگلیسی ، فرانسوی و آلمانی و ایرانی نیز ترجمه شده است و به عنوان متن درسی طبی در پوهنتون های اروپایی تا سال ۱۶۵۰ میلادی به عوض آثارجالینوس و موندینو در دانشگاه هایLavain و Monpellier تدریس میشد.
ابن سینا در زمینه های مختلف علمی نیز اقداماتی ارزنده به عمل آورده است . او اقلیدس را ترجمه کرد . رصدهای نجومی را به عمل درآورد و در زمینه حرکت ، نیرو ، فضای بی هوا ( خلا ) ، نور ، حرارت تحقیقات ابتکاری داشت . رساله وی درباره معادن و مواد معدنی تا قرن سیزدهم در اروپا مهمترین مرجع علم زمین شناسی بود . درباره این رساله فیگینه در کتاب دانشمندان قرون وسطی چنین آورده است : ابن سینا رساله ای دارد که اسم لاتین آن چنین است : De Conglutineation Lagibum . در این رساله فصلی است به نام اصل کوه ها که بسیار جالب توجه است . در آنجا ابن سینا می گوید : ممکن است کوه ها به دو علت به وجود آمده باشند . یکی برآمدن قشر زمین . چنان که در زمین لرزه های سخت واقع می شود و دیگر جریان آب که برای یافتن مجرا ، سبب حفر دره ها و در عین حال سبب برجستگی زمین می شود . زیرا بعضی از زمین ها نرم هستند و بعضی سخت . آب و باد قسمتی را می برند و قسمتی را باقی می گذارند . این است علت برخی از برجستگی های زمین .
ابن سینا خرد مبتنی بر منطق داشت و به تقدم عالم معتقد بود و می گفت ( وجود خداوند بر جهان تقدم ذاتی دارد نه زمانی) او به موجودیت جن وزنده شدن بعد از مرگ معتقد نبود …..سینا میگفت افعال و حوادث مستقیما از خدا بوجود نمی اید بلکه در نتیجه عمل غایی داخلی تکامل میابد . سینا کو شش زیاد کرد تا نظریات فلسفی خود را با عقاید عامه مسلمانان توافق دهد سینا همه قضایا را تنها به روش عقلی و کاملا مستقل از قران مورد بحث قرار میداد از این سبب بود که تا قرن ها از طرف خلافت ها و هیت های حاکم ارتجاعی اورا مظهر کفر و الحاد میدانستند و سوزاندن کتابهایش از سیاستهای متداول طی چند قرن در کشور های اسلامی منطقه بود زمانیکه اورا کافر و ملحد گفتن او گفت . ((کفری چو منی گزاف و اسان نبود محکم تر از ایمان من ایمان نبود در دهر چو من یکی و ان هم کافر پس در همه دهر یک مسلمان نبود)) و به واسطه عقل منطقی و نظام یافته خود حتی در طب نیز تلاش داشت تداوی را تا سرحد امکان تابع قواعد ریاضی سازد . تسلط بر فلسفه را کمال برای یک دانشمند می دانست . وی برای آگاهی از اندیشه های ارسطو و درک دقیق آن ،‌ آن گونه که خود در شرح احوالش نوشته است ، ۴۰ بار کتاب علم الهی و یا مابعدالطبیعه(متا فیزیک ) ارسطو را خواند و به حکم تصادف با استفاده از کتاب که ابونصر فارابی که درباره اغراض ما بعد الطبیعه نوشته بود ، به معانی آن راه یافت . ابن سینا در دوران عمر خود از لحاظ عقاید فلسفی دو دوره مهم را طی کرد . اول دوره ای که مصروف مطالعه ای فلسفه .عقاید و علوم مشاهی (ارسطو یی )بود و دوم دوره ای که از آن عقاید عدول کرد و به قول خودش طرفدار حکمت مشرقین و پیرو فلسفه اشراق شد با مرگ سینا تقریبا دوران فلسفه در مشرق به سر رسید روجر بیکن اورا بزرگترین استاد فلسفه بعد از ارسطو لقب داده اند (فلسفه ابن سینا فلسفه مشاهی و متاثر از فلسفه نوع افلا طونی ودین اسلام است وی کوشیده است که فلسفه را با دین اسلام توفیق دهد معذالک جمع اورا کافر وملحد خوانده اند اگر چه او و ابن رشد هر دو از پیروان ارسطو بودند اما شیخ الریس کمتر از ابن رشد تابع اصیل یونان بودند .
اما سینا قبل از ابن رشد بین فلسفه و احکام شریعت شکافی به وجود اورد و اولین کسی است که در اسلام کتب جامع و منظم در فلسفه نوشته است و کتاب الشفا او در حکم دایره المعارف فلسفی است تاریخ اجتماعی ایران ج هشتم ) .وی به پشتوانه تلاش یک صد ساله ای که پیش از او از سوی کسانی همچون رازی و فارابی برای شکل گیری فلسفه صورت گرفته بود ، موفق شد نظام فلسفی منسجمی را ارائه دهد . با توجه به این که پیش از او مقدمات این کار فراهم شده بود ، کار و وظیفه ابن سینا این بود که مشکلات و پیچیدگی ها را کشف و حل کند و آنها را به نحوی مظبوط و موجز شرح نماید . فروع جزئی را به تصول شامل ارتباط دهد و اطراف آن را به هم بیاورد .
او با ارائه نظر خود در مورد نحوه ارتباط و نسبت بین مفاهیم کلی مثل انسان ،‌ فضیلت و جزئیات حقیقی به یکی از پرسشهای علمای قرون وسطی که مدت های طولانی ذهن آنها را به خود مشغول کرده بود پاسخ داد . تاثیر آرای فلسفی ابن سینا ، ‌همچون آموزه های طبی او ، ‌بر علاوه قلمرو اسلامی ، ‌در اروپا نیز امری قطعی است . آلبرتوس ماگنوس ،‌ دانشمند آلمانی فرقه دومینیکی (۱۲۰۰ تا ۱۲۸۰ میلادی ) ‌نخستین کسی بود که در غرب تفسیر و شرح جامعی بر فلسفه ارسطو نوشت . به همین دلیل اغلب او را پایه گذار اصلی ارسطوگرایی مسیحی می دانند . وی که جهان مسیحیت را با سنت ارسطویی الفت داد ،‌ در شناخت آثار ارسطو سخت به ابن سینا متکی و معتقد بود. همچنین فلسفه ما بعد الطبیعه ابن سینا ، ‌خلاصه مطالبی است که متفکران لاتینی دو قرن بعد از او بدان رسیدند در قرن پنجم هجری به وسیله پیشوایان مذهب و پیروان خانقاه مبارزه گسترده و شدید علیه علم و حکمت و مخصوصا فلسفه اغاز شد و در مدارس و مکاتب اهل علم تدریس هر گونه علم .فلسفه و حکمت را حذف کردند و جای انرا به تفسیر قران.احادیث. و اصول فقه واگذار کردند . علما مورد تکفیر اربابان مذهب قرار گرفت از جمله کسانیکه که با تمام قوا بر ضد فلسفه و علم طغیان کرد حجته اسلام غزالی(۴۵۰ الی ۵۰۵هجری) بود که عمری فلسفه را اموخت و به علت یاس وحیرت و واهمه عجیبی که به او دست داد از مدرسه به خانقاه رفت و دامن عرفان را محکم گرفت و از جمله دشمنان سر سخت فلسفه .علم و حکمت گردید.
غزالی در تهافت الفلا سفه (فارابی) و سینا را رد میکند و میگوید(علی التحقیق انها را ظلماتی فوق ظلمات فرا گرفته است) در المنقذ من الضلال متذکر شده است که این دو فیلسوف در بیست مورد در موضوع الهیات اشتباه کرده اند .در سه مورد مستوجب تکفیر و در هفده مورد مستوجب تبعید اند) و سه مورد که انها را از اسلام جدا میسازد و مورد تکفیر قرار میگیرند مینویسد: (۱- معتقد بودن انها بر اینکه خداوند حاکم بر کلیات است نه جزییات . ۲- اعتقاد شان به تقدم عالم. ۳- اینکه اجساد حشر ندازد ثواب و گناه مربوط روح است نه جسم .(
تعرض به سینا بدینجا پایان نمپذیرد بعضی از دانشمندان کوته استین در قرون بعدی نیز به او تاخته اند از جمله عثمان بن عبدالرحمن موسوم به ابن صلاح (۶۴۳) سینا را مرتد و بی دین شمرده و او را از جمله علمای خارج مذهب دانسته و خواندن کتاب های سینا را برای مسلمانان جایز نمی شمارد و گناه کبیره میداندو سینا را شیطانی از شیاطین لقب داده است) غافل از اینکه او خودش شیطان بزرگ بود . هر قدر از قرن وسطی دور تر میشویم و هر قدر رایره نفوذ دین بیشتر میشود این اعتراظات بیشتر و شدید تر میشود علت هم معلوم است زیرا منطق و نحوه استنتاج سینا با مبادی ظاهر بینان دین که پایه اش بر تعصب نهاده شده سازگار نیست مخصوصا که با هجوم ترکان عثمانی دین زا با خرافات . اساطیر وفانتزی ها امیخته ساختند و توده های کشور های اسلامی را در جهل و خرافه نگهداشتن تا هیت هایی حاکم بتواند براحتی حاکمیت نمایند و تنها دشمنی که دز مقابل هر گونه جهل و خرافه ایستادگی میکند علم و معرفت است بنا این مخالفت ها متدینین ظاهر نما با اشاعه فلسفه و حکمت امری طبعیی بشمارمیرود.
ابوعلی سینا در سال ۴۲۸ هجری قمری ، زمانی که تنها ۵۸ سال داشت ،‌ در حالی رخت از جهان بربست که با ادای دین خود به دانش بشری ، نامی به صلابت تمدن خراسانی از خود به جای گذاشت اما دریغ ودرد که امروز این صلابت تمدن خراسانی دارد که اهسته اهسته به باد فراموشی سپرده شود.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ارشک ، اشک اول

ارشک ، اشک اول

بیوگرافی و زندگینامه
به روایت ژوستین ،ارشک شخصی بی نام و نشان بود که مدتها به راهزنی اشتغال داشت . وی پس از اعلام استقلال دیودوت ، از او پیروی کرده ، با دسته ای از راهزنان به پارت آمد و آندروگوراس والی پارت را شکست داد . سپس گرگان را گرفت و قشونی نیرمند ترتیب داد ، زیر از سلکوس – آخرین شاه سلوکیان – درهراس بود . سپس با پسر دیودوت عقد اتحادی بست و سلوکوس را شکست داد ، ارشک در سال 248 قبل از میلاد در یکی از جنگها علیه سلوکوس کشته شد . برخی معتقدند که ارشک تنها آغازگر قیام بود ، لیک موفق به تشکیل حکومت نگشت و این مهم را برادرش – تیرداد – به انجام رسانید ، در هر حال مدت حکومت و یا قیام ارشک 2 سال از سال 250 تا 248 قبل از میلاد بود
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
زندگی نامه ابوريحان بیرونی

زندگی نامه ابوريحان بیرونی

ابوريحان محمد بن احمد بيروني از دانشمندان بزرگ ايران در علوم حكمت و اختر شناسي و رياضيات و تاريخ و جغرافيا مقام شامخ داشته، در سال 362 هجري قمري در حوالي خوارزم متولد شده و از اين جهت به بيروني يعني خارج از خوارزم معروف شده. هيچ اطلاعي درباره اصل و نسب و دوره كودكي بيروني در دست نيست. نزد ابونصر منصور علم آموخت. در هفده سالگي از حلقه اي كه نيم درجه به نيم درجه مدرج شده بود، استفاده كرد تا ارتفاع خورشيدي نصف النهار را در كاث رصد كند و بدين ترتيب عرض جغرافيايي زميني آن را استنتاج نمايد. چهار سال بعد براي اجراي يك رشته از اين تشخيصها نقشه هايي كشيد و حلقه اي به قطر پانزده ذراع تهيه كرد. در 9 خرداد 376 بيروني ماه گرفتگي (خسوفي) را دركاث رصد كرد و قبلاً با ابوالوفا ترتيبي داده شده بودكه او نيز در همان زمان همين رويداد را در بغداد رصد كند. اختلاف زماني كه از اين طريق حاصل شد به آنان امكان داد كه اختلاف طول جغرافيايي ميان دو ايستگاه را حساب كنند. وي همچنين با ابن سينا فيلسوف برجسته و پزشك بخارايي به مكاتبات تندي درباره ماهيت و انتقال گرما و نور پرداخت. در درباره مأمون خوارزمشاهي قرب و منزلت عظيم داشته چند سال هم در دربار شمس المعالي قابوس بن وشمگير به سر برده، در حدود سال 404 هجري قمري به خوارزم مراجعت كرده، موقعي كه سلطان محمود غزنوي خوارزم را گرفت در صدد قتل او برآمد و به شفاعت درباريان از كشتن وي درگذشت و او را در سل 408 هجري با خود به غزنه برد. در سفر محمود به هندوستان، ابوريحان همراه او بود و در آنجا با حكما و علماء هند معاشرت كرد و زبان سانسكريت را آموخت و مواد لازمه براي تأليف كتاب خود موسوم به ماللهند را جمع آوري كرد.
بيروني به نقاط مختلف هندوستان سفر كرد و در آنها اقامت گزيد و عرض جغرافيايي حدود يازده شهر هند را تعيين نمود. خود بيروني مي نويسد كه در زماني كه در قلعه نندنه (nandana) به سر مي برد، از كوهي در مجاورت آن به منظور تخمين زدن قطر زمين استفاده كرد. نيز روشن است كه او زمان زيادي را در غزنه گذرانده است. تعداد زياد رصدهاي ثبت شده اي كه به توسط او در آنجا صورت گرفته است با رشته اي از گذرهاي خورشيد به نصف النهار شامل انقلاب تابستاني سال 398 آغاز مي شود و ماه گرفتگي روز 30 شهريور همان سال را نيز در بر دارد. او به رصد اعتدالين و انقلابين در غزنه ادامه داد كه آخرين آنها انقلاب زمستاني سال 400 بود. بيروني تأليفات بسيار در نجوم و هيئت و منطق و حكمت دارد از جمله تأليفات او قانون مسعودي است. در نجوم و جغرافيا كه به نام سلطان مسعود غزنوي نوشته، ديگر كتاب آثار الباقيه عن القرون الخاليه در تاريخ و آداب و عادات ملل و پاره اي مسائل رياضي و نجومي كه در حدود سال 390 هجري بنام شمس المعالي قابوس بن وشمگير تأليف كرده اين كتاب را مستشرق معروف آلماني زاخائو در سال 1878 ميلادي در ليپزيك ترجمه و چاپ كرده و مقدمه اي بر آن نوشته است. ديگر كتاب «ماللهند من مقوله في العقل او مرذوله» درباره علوم و عقايد و آداب هنديها كه آن را هم پروفسور زاخائو ترجمه كرده و در لندن چاپ شده است. ديگر «التفهيم في اوائل صناعه التنجيم» در علم هيئت و نجوم و هندسه. بيروني هنگامي كه شصت و سه ساله بود كتابنامه اي از آثار محمد بن زكرياي رازي پزشك تهيه نمود و فهرستي از آثار خود را ضميمه آن كرد. اين فهرست به 13 عنوان سر مي زند كه بعضي از آنها برحسب موضوع و گه گاه با اشاره كوتاهي به فهرست مندرجات آنها تنظيم شده اند. اين فهرست ناقص است زيرا بيروني دست كم چهارده سال پس از تنظيم آن زنده بود و تا لحظه مرگ نيز كار مي كرد. به علاوه هفت اثر ديگر او موجود است و از تعداد فراوان ديگري هم نام برده شده است. تقريباً چهار پنجم آثار او از بين رفته اند بي آن كه اميدي به بازيافت آنها باشد. از آنچه برجاي مانده در حدود نيمي به چاپ رسيده است. علايق بيروني بسيار گسترده و ژرف بود و او تقريباً در همه شعبه هاي علومي كه در زمان وي شناخته شده بودند سخت كار مي كرد. وي از فلسفه و رشته هاي نظري نيز بي اطلاع نبود اما گرايش او به شدت بسوي مطالعه پديده هاي قابل مشاهده در طبيعت و در انسان معطوف بود. در داخل خود علوم نيز بيشتر جذب آن رشته هايي مي شد كه در آن زمان به تحليل رياضي در آمدند. در كاني شناسي، داروشناسي و زبان شناسي يعني رشته هايي كه در آنها اعداد نقش چنداني نداشتند نيز كارهايي جدي انجام داد اما در حدود نيمي از كل محصول كار او در اخترشناسي، اختربيني و رشته هاي مربوط به آنها بود كه علوم دقيقه به تمام معني آن روزگاران به شمار مي رفتند. رياضيات به سهم خود در مرتبه بعدي جايمي گرفت اما آن هم همواره رياضيات كاربسته بود. از آثار ديگر بيروني كه هنوز هم در دسترس هستند مي توان اينها را نام برد: اسطرلاب، سدس، تحديد، چگاليها، سايه ها، وترها، پاتنجلي، قره الزيجات، قانون، ممرها، الجماهر و صيدنه. بيروني درباره حركت وضعي زمين و قوه جاذبه آن دلايل علمي آورده است. مي گويند وقتي كتاب قانون مسعودي را تصنيف كرد سلطان پيلواري سيم براي او جايزه فرستاد. ابوريحان آن مال را پس فرستاد و گفت: من از آن بي نيازم زيرا عمري به قناعت گذرانيده ام و ترك آن سزاوار نيست. نظر پردازي، نقش كوچكي در تفكر او ايفا مي كرد. وي بر بهترين نظريه هاي علمي زمان خود تسلط كامل داشت اما داراي ابتكار و اصالت زيادي نبود و نظريه هاي تازه اي از خود نساخت. ابوريحان بيروني در سال 440 هجري در سن 78 سالگي در غزنه بدرود حيات گفت.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
بيوگرافي سورنا | فرمانده بزرگ ایرانی

بيوگرافي سورنا | فرمانده بزرگ ایرانی

سورنا یکی از سرداران بزرگ و نامدار تاریخ است که سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان از سوی اشک سیزدهم ( ارد orod * ) پادشاه دلاور اشکانی فرماندهی کرد و رومی ها را که تا آن زمان قسمتی از ارمنستان و آذربادگان را تصرف نموده بودند، را با شکستی سخت و تاریخی روبرو ساخت. «ژول سزار» Julius Caesar و «پومپه» Pompee و «کراسوس» Crassus سه تن از سرداران بزرگ روم بودند که کشورهای پهناوری را که به تصرف این دولت درآمده بود، اداره میکردند. «کراسوس» فرمانروای شام (سوریه) بود و برای گسترش دولت روم در آسیا، سودای چیرگی بر ایران و سپس هند را در سر میپروراند و سرانجام با حمله به ایران این نقشه خویش را عملی ساخت.


«کراسوس» با سپاهی مرکب از 42 هزار نفر از لژیونهای ورزیده روم که خود فرماندهی آنان را بر دوش داشت به سوی ایران روانه شد ارد پادشاه ایران که خود در شرق ایران در حال جنگ با مهاجمین بود ، یکی از فرماندهان بسیار باهوش و شجاع خود به نام سورنا را به جنگ رومیها فرستاد. نبرد میان دو کشور در سال 53 پیش از آذربادگان آغاز و تا قلب میان رودان ادامه یافت . در جنگی که در جلگههای میان رودان ( بینالنهرین ) و در نزدیکی شهر کاره Carrhae «حران» روی داد. در جنگ «حران»، سورنا با یک نقشه نظامی ماهرانه و به یاری سواران پارتی که تیراندازان چیره دستی بودند، توانست یک سوم سپاه روم را نابود و دستگیر کند. «کراسوس» و پسرش «فابیوس» Fabius در این جنگ کشته شدند و تنها شمار اندکی از رومیها موفق به فرار گردیدند. جنگ حران که نخستین جنگ میان ایران و روم به شمار میرود، دارای اهمیت بسیار در تاریخ است زیرا رومیها پس از پیروزیهای پیدرپی برای نخستین بار در جنگ شکست بزرگی خوردند و این شکست به قدرت آنان در دنیای آن روز سایه افکند و نام ایران و دولت پارت را بار دیگر در جهان پرآوازه کرد.،دولت روم در پیشرفت مرزهای خود در شرق، با سد نیرومند ایرانی روبرو شد و از آن زمان به بعد گسترش و توسعه آن دولت در آسیا، پایان پذیرفت. پس از پیروزی «سورنا» بر «کراسوس» و شکست روم از ایران، نزدیک به یک سده، رود فرات مرز شناخته شده میان دو کشور گردید و رومی ها برای جلوگیری از شکستهای آینده و به پیروی از ایرانیان ناچار شدند به وجود سواره نظام در سپاه خود توجه بیشتری بنمایند.


مرگ سورنا ، باعث شد اروپائیان مرگ او را برگردن اشک سیزدهم بیافکنند تا بدین گونه انتقام از پادشاه مقتدر امپراتوری ایران بگیرند .
و متاسفانه این دسیسه کارگر افتاد بگونه ای که زخم این نیرنگ سپاه ایران را ضعیف و ضعیف تر نمود .
و تا پایان دوره سلسله اشکانی دیگر سپاهی به اقتدار و بزرگی دوران اشک سیزدهم پدید نیامد .
اروپائیان هر گاه در صحنه قدرت نتوانسته اند پیش روند ، دست به حیله گری و دروغ گویی زده اند و فاحش ترین نمونه آن دسایس آنها در طی سلسله اشکانی است...




ارد سیزدهمین پادشاه سلسله اشکانی بود او مقتدرترین حکمران آن سلسله است . فرماندهان بسیار شجاعی همچون سورنا را در اختیار داشت . در ضمن ارد نام اندیشمند و مصلح کشورمان ارد بزرگ هم هست او دارای درسهای زیادی در حوزه اخلاق و حکمت است و صاحب نظریاتی همچون قاره کهن و کهکشان بزرگ اندیشه و ...
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
کیان یا عمو عمره کیسان

کیان یا عمو عمره کیسان

آیا شخصیت کیان در تاریخ وجود داشته است؟(پاسخ به این سوال از زبان دکتر رجبی دوانی)
«کیان» در حقیقت «ابوعَمره کیسان» نام دارد که یکی از نزدیکان مختار و از مقامات بلند پایه حکومتی او به شمار میرفته است؛ البته از سوابق و فعالیتهای او پیش از قیام مختار هیچ اطلاعاتی در تاریخ نیست اما از زمانی که به مختار پیوست و در قیام او نقش پیدا کرد از اهمیت بالایی برخوردار شد زیرا بسیار مورد اطمینان و اعتماد مختار بوده است.
ریاست انتظامات و شرطه های کوفه برعهده کیسان بود
اعتماد و اطمینان مختار به این شخص تا جایی بوده است که ریاست انتظامات کوفه و فرماندهی شرطههای کوفه به او سپرده میشود و در جریان برخورد با جنایتکاران کربلا به فرمان مختار، اموال بسیاری از این افراد را مصادره میکند و بین ایرانیان مسلمانی که در عملیات، قلع و قمع جنایتکاران کربلا شرکت داشتهاند تقسیم میکند و این مورد یکی از خدمات قابل توجهی است که وی به حکومت مختار انجام داد.
در حقیقت اوست که از سوی مختار مأموریت برخورد و دستگیری و هلاکت جنایتکاران کربلا را بر عهده دارد و اشراف خائن کوفه که جنایتکاران اصلی کربلا بودند به شدت از نام او وحشت داشتند.
کیان ایرانی کیست؟
آنها «کیان» را «باز شکاری» لقب داده بودند؛ به این معنا که باز بر روی شکار فرود میآید و چنگالهایش را در بدن طعمه فرو میکند؛ لذا «کیسان» نیز بر قاتلان اهلبیت علیهمالسلام فرود میآید و آنها را به هلاکت میرساند و نابود میکند.
«کیسان» بسیار به مختار وفادار بود و تا پایان کار نیز با وی همراهی میکرده است؛ هنگام نبرد «مصعببن زبیر» که برای جنگ با مختار آمده بود، سرسختانه و فداکارانه با مختار در برابر دشمن ایستاد و در جریان این نبرد همراه با مختار کشته شد.
البته این فرد در فیلم مختارنامه به اشتباه «ابوعُمره» نامیده میشود در حالی که نام اصلی او «ابوعَمره کیسان» است که حتی نام «کیسان» نیز به نقل از یکی از دست اندرکاران این فیلم به دلیل راحتی تلفظ برای ایرانیان و ملموس بودن نام «کیان» از «کیسان» به این نام تغییر پیدا کرده است.
به هر صورت «کیان» یک وجود حقیقی است و زحمات زیادی را چه در جهت قیام مختار و چه در قصاص قاتلان اهل بیت علیهمالسلام و یاران ایشان کشیده است و جای مدح و تکریم از این شخصیت وجود دارد.
«کیان» در حقیقت «ابوعَمره کیسان» نام دارد که یکی از نزدیکان مختار و از مقامات بلند پایه حکومتی او به شمار میرفته است؛
البته از سوابق و فعالیتهای او پیش از قیام مختار هیچ اطلاعاتی در تاریخ نیست اما از زمانی که به مختار پیوست و در قیام او نقش پیدا کرد از اهمیت بالایی برخوردار شد
* ایرانیان بعد از قیام مختار انگیزه و اعتماد بیشتری برای حضور در عرصههای سیاسی را یافتند
تا پیش از اینکه مختار ایرانیان را به این صورت به عرصه بیاورد و به آنها پست و مسئولیت دهد آنها برخلاف شمار قابل توجهشان در عراق و علی الخصوص در کوفه که گفته میشود ـ در بعضی از مواقع بیش از نیمی از جمعیت کوفه را ایرانیان تشکیل میدادند ـ به دلیل تبعیضی که از زمان خلیفه دوم بر ایرانیان مسلمان میگذاشتند، آنها در عرصه سیاسی و اجتماعی به حساب نمیآمدند و این مسئله به گونهای تبیین شده بود که خود ایرانیان نیز پذیرفته بودند نمیتوانند خودی نشان دهند و نمیتوانند در عرصه سیاسی و اجتماعی تأثیرگذار باشند.
البته امیرالمومنین علیه السلام و امام مجتبی علیه السلام ایرانیان را در زمان خودشان، از حقوق برابر با اعراب برخوردار کردند و به آنها بها دادند؛ اما تا زمانی که آن بزرگواران در قید حیات بودند خیلی از ایرانیان با توجه به این لطف امیرالمؤمنین علیه السلام باور نداشتند که میتوانند تأثیرگذار باشند.
در فاصله صلح امام حسن علیه السلام تا قیام مختار، ظلم بسیاری بر ایرانیان روا شد و خیلی از این افراد را یا کشتند یا تبعید کردند و به گونهای شده بود که بعضی از ایرانیان چنان به جان آمده بودند که برای پایان دادن به وضعیت موجود حتی به قیام خوارج نیز میپیوستند و ایرانیانی که در قیام خوارج نفوذ کرده بودند، اعتراض خودشان را به این وضع موجود به این روش نشان میدادند.
رمز موفقیت مختار به صحنه آوردن ایرانیان بود
با قیام مختار، ایرانیان با وفای کامل به اطراف مختار حلقه زدند و به قیام او پیوستند تا بتوانند اعتراض خودشان را عنوان کنند و مختار نیز با توجه به زیرکی خود میدانست اگر به ایرانیان بها دهد با کمک این افراد میتواند موفق شود و اگر صرفاً میخواست به عربها بها دهد، نمیتوانست موفق شود؛ زیرا او میدانست اعرابی که به اهلبیت پیامبر رحم نکردند، به مختار نیز رحم نمیکنند و حتماً در لحظات اصلی او را رها خواهند کرد.
کیان ایرانی کیست؟
معتقدم رمز موفقیت مختار به صحنه آوردن ایرانیان و استفاده از وفا و توانایی آنها بود؛ لذا میبینیم سپاهی نیز که به سوی شام روانه میکند؛ به فرماندهی ابراهیمبن مالک اشتر است.

بنا بر نقل تاریخ، شاهدان گفتهاند که در اردوی ابراهیمبن مالک، صوت عربی شنیده نمیشد و عموماً فارسی صحبت میکردند که نشان از کثرت ایرانیان در این سپاه دارد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
نگاهی کوتاه به زندگی میرزا حسن خان مشیرالدوله

نگاهی کوتاه به زندگی میرزا حسن خان مشیرالدوله

ميرزا حسن خان مشيرالدوله (حسن پيرنيا) هنگامي كه نتوانست بر زياده خواهي و اعمال فشارهاي وزير جنگ زورمدارش رضاخان لگام بزند، ناچار در 29 مهر 1302 در كاخ صاحبقرانيه به حضور احمد شاه رسيد و از مقام نخستوزيري استعفا داد. و چند روز بعد در 26 آبان 1302 رضاخان پس از مدتها تلاش و مقدمه چينيهاي پيدا و پنهان مأمور تشكيل كابينه شد.


ميرزا حسن خان مشيرالدوله فرزند ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله در سال 1291ق در تبريز تولد يافت و تحصيلات مقدماتي خود را در تهران به پايان رسانيد و در سال 1307ق براي ادامه تحصيل به روسيه رفت و در رشته حقوق سياسي فارغ التحصيل شد. او در آغاز لقب مصباح الملك و سپس مشيرالملك داشت و هنگام وزارت خارجه پدرش در سال 1317ق به رياست دفتر وزارت امور خارجه منصوب شد. مشيرالملك در شعبان 1317 و با حمايت اتابك صدراعظم وقت مدرسه علوم سياسي را در تهران بنيان نهاد. در دو سفر ِ نخستِ مظفرالدين شاه به خارج از كشور مشيرالدوله او را همراهي مي كرد و در سال 1320ق وزيرمختار ايران در سنت پترزبورگ شد. با آغاز نهضت مشروطيت، به صف مشروطه خواهان پيوست و در گرايش پدرش به سوي مشروطه خواهان نقش قابل توجهي ايفا كرد و با زد و بندهاي سياسي صورت گرفته پدرش ميرزا نصرالله خان پس از سقوط دولت عين الدوله اولين نخست وزير مشروطه شد.


ميرزا حسن خان مشيرالدوله در تنظيم قانون اساسي و نظام نامه انتخابات نقش قابل توجهي ايفا كرد و در كابينه ناصرالملك وزير خارجه شد. و با قرارداد 1907 مخالفت كرد و در كابينه هاي ديگر عصر مشروطيت نيز بارها به وزارت رسيد و در سال 1333 براي نخستين بار به رياست الوزرايي نايل آمد. در آن هنگام جنگ جهاني آغاز شده و ايران هم از سوي كشورهاي متخاصم مورد تجاوز قرار گرفته بود. به همين دليل مدت كوتاهي بعد به خاطر مشكلات عديده از نخست وزيري استعفا كرد و پس از چند سال در شوال 1338 بار ديگر بر اين مقام تكيه زد و با قرارداد 1919 مخالفت كرد و براي برخورد با شورش جنگل نيروهايي به آنجا فرستاد و به دستور او مخبرالسلطنه مأمور آذربايجان شد و موجبات قتل خياباني را فراهم آورد و در 5 آبان 1299 از مقام نخست وزيري كناره گيري كرد. در3 بهمن 1300 بار ديگر در اين سمت قرار گرفت و در خرداد 1302 هم براي چهارمين بار نخست وزير شد كه تا 29 مهر 1302 ادامه داشت. از مهمترين آثار مشيرالدوله تدوين تاريخ ايران باستان و كتابي درباره حقوق بين الملل است. مشيرالدوله نهايتاً در آبان 1314 در تهران درگذشت و در امامزاده صالح در تجريش به خاك سپرده شد.


منبع: ابراهيم صفايي. رهبران مشروطه، جلد اول، تهران، جاويدان و علمي
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
حسین بن عبدالله بن سینا

حسین بن عبدالله بن سینا

حسین بن عبدالله بن سینا (۳۷۰-۴۲۸ قمری/۹۸۰-۱۰۳۷ میلادی)، شناخته شده با نام‌های دیگری مانند ابن سینا، شرف الملک، شیخ الرئیس و اویسنا (Avicenna)، دانشمند، فیلسوف و پزشک ایرانی که از پرآوازه‌ترین دانشمندان دوره‌ی اسلامی در جهان است. در نزدیکی بخارا به دنیا آمد و در همدان به خاک سپرده شد. دانش‌نامه‌ی فلسفی او به نام کتاب شفا و دانش‌نامه‌ی پزشکی او به نام قانون در پزشکی، از پایه‌های نوزایی اروپا به شمار می‌آید. او پژوهش‌هایی نیز در علوم طبیعی داشت و چگونگی پدیدآمدن کوه‌ها را به درستی بیان کرده است.
زندگی‌نامه
پدر ابن سینا از مردمان بلخ بود، اما خود او در رمضان ۳۷۰ قمری در روستایی به نام خرمیثن در نزدیکی بخارا به دنیا آمد. او از همان کودکی هوش سرشار خود را نشان داد. از این رو، پدر او را به نزد سبزی فروشی آگاه به حساب هندی برد تا به دستگاه شمار هندی آشنا شود . ابن سینا همگام با فراگیری حساب هندی، فقه را نیز نزد اسماعیل زاهد فراگرفت. سپس نزد ابوعبدالله ناتلی، که به تازگی به بخارا آمده و پدر ابن‌ سینا او را در خانه‌ی خود جای داده بود، منطق و ریاضی آموخت. کتاب‌های منطق ارسطو، اصول هندسه‌ی اقلیدوس و کتاب المجسطی بطلمیوس، از جمله کتاب‌هایی بود که در این دوران آن‌ها را به کمک ناتلی یا به تنهایی فراگرفت.


ابن سینا از شانزده سالگی به کار پزشکی پرداخت و در هفده سالگی نوح بن منصور سامانی را درمان کرد. از این رو، امیر سامانی به او اجازه داد از کتابخانه‌ی سلطنتی بهره گیرد. ابن سینا در زندگی‌نامه‌ای که برای شاگردش ابوعبید جوزجانی بازگو کرده، درباره‌ی آن کتابخانه چنین گفته است: «کتاب‌های گوناگونی که من در آن‌جا دیدم و خواندم، کسی حتی نام آن‌ها را نشنیده بود … پس آن کتاب‌ها را خواندم و از آن‌ها بهره‌مند شدم … چون به سن هجده سالگی رسیدم از همه‌ی این علوم فارغ شده بودم و از آن پس چیزی بر من مکشوف نشد.»


ابن سینا در زمانی که از آن کتابخانه بهرمند بود، پیوسته به خواندن کتاب‌های منطق و فلسفه می‌پرداخت. بیش‌تر زمان شب را نمی‌خوابید و روزها نیز به کاری جدا از خواندن، نوشتن و یادداشت‌برداری نمی‌پرداخت. هرگاه که با مساله‌ی دشواری رو به رو می‌شد که از فهم آن در می‌ماند به مسجد می‌رفت و نماز می‌خواند و از خداوند یاری می‌خواست. شب که به خانه باز می‌گشت، چراغ پیش روی می‌گذاشت و گاهی تا سحرگاه به خواندن و فکر کردن می‌پرداخت. به گفته‌ی خودش: «هر گاه خوابش می‌برد، خود آن مسائل را در خواب می‌دید و بسیاری از آن‌ها بر او روشن می‌شد.»


ابن سینا هنگامی که فقط هجده سال داشت، در منطق، ریاضی و علوم طبیعی چیره دست شده بود. در همین زمان بود که خواندن کتاب متافیزیک(مابعد الطبیعه) نوشته‌‌ی‌ ارسطو را آغاز کرد و آن گونه که خود گفته است، بیش از چهل بار آن را خواند، اما از فهم درست آن ناتوان بود. با این‌که متن کتاب را از بر داشت، از درک آن ناامید شده بود و با خود می‌گفت: «این کتابی است که راهی به سوی فهمیدن آن نیست.» تا این‌که روزی کتابی به نام اغراض مابعد الطبیعه، از ابونصر فارابی، را کتاب‌فروشی به بهای اندک به وی پیشنهاد کرد. ابن سینا پس از خواندن کتاب فارابی به منظور و هدف ارسطو پی برد.


هنگامی که ابن سینا بیست و دو سال داشت ، پدرش را از دست داد. در آن زمان دولت سامانیان رو به سستی بود و چندی نگذشت که غزنویان بر بخارا دست یافتند. از این رو، ابن سینا به گرگانج به نزد خوارزم‌شاه علی بن مامون و سپس به نزد جانشین او، مامون بن محمد، رفت و در آن‌جا او را گرامی داشتند. اما محمود غزنوی از فرمانروای گرگانج خواست که ابن سینا و چند دانشمند دیگر را به بارگاهش بفرستد. ابن سینا به ناچار پنهانی از خوارزم بیرون رفت و از نسا، ابیورد، طوس، سمنگان و جاجرم بگذشت تا به دربار قابوس بن وشمگیر در گرگان بپیوندد. اما پیش از رسیدن ابن سینا به گرگان، سپاهیان قابوس بر او شوریدند و او را زندانی کردند. ابن سینا زمانی را پنهانی در گرگان زیست و کار نگارش کتاب قانون را به سال ۴۰۳ در شهر گرگان آغاز کرد. در این زمان بود که ابوعبید جوزجانی به شاگردی او درآمد و تا پایان زندگی همراه او شد.


ابن سینا در سال ۴۰۴ قمری به ری رفت و به خدمت سیده ملک خاتون، دختر سپهبد شروین، بیوه‌ی فخرالدوله علی بویه و مادر مجد الدوله، درآمد. ابن سینا مجدالدوله را درمان کرد و نزدیک یک سال در پشتیبانی آن مادر و پسر زندگی کرد. سپس به دلیل تهدیدهای محمود غزنوی به سال ۴۰۵ به قزوین و سرانجام به همدان به نزد شمس الدوله‌ رفت. شمس الدوله او را به وزارت برگزید، اما پس از مرگ آن فرمانروا به سال ۴۱۲ قمری، چهارماه زندانی شد. چندی را نیز پنهانی و در گریز زندگی کرد و سرانجام به اصفهان رفت و علاءالدوله‌ی کاکویه او را گرامی داشت.


ابن سینا نزدیک پانزده سال در اصفهان زندگی کرد و به آموزش و نگارش کتاب پرداخت. برخی شب‌‌‌ها نشست علمی در خانه‌ی علاء الدوله، که مردی دانش‌دوست بود، برگزار می‌شد و ابن‌ سینا و دانشمندان بسیاری در آن شرکت می‌کردند و ابن سینا در همه‌ی آن نشست‌ها سرآمد بود. او در همان دوران بود که نگارش کتاب شفا را آغاز کرد و بخش‌های منطق، مجسطی، اقلیدس، ریاضیات و موسیقی آن را در همان‌جا به پایان رساند. او کتاب الانصاف را نیز در اصفهان نوشت، اما آن کتاب در یورش سپاهیان مسعود غزنوی به اصفهان به سال ۴۲۱، در پی تاراج خانه‌ی ابن‌سینا از بین رفت.


ابن سینا هم‌چنان در اصفهان ماند تا این که همراه علاءالدوله در نبردی علیه سپاهیان مسعود غزنوی به نزدیکی همدان رفت. او در این سفر به بیماری قولنج دچار شد و به ناچار به اصفهان بازگشت تا درمان خود را انجام دهد. پس از بهبودی بار دیگر همراه علاءالدوله به همدان رفت، اما بار دیگر بیماریش بازگشت. او پس از رسیدن به همدان از درمان خود دست کشید و پس از چند روز، در نخستین جمعه از ماه رمضان ۴۲۸ قمری در سن پنجاه و هشت سالگی در همان‌جا درگذشت و به خاک سپرده شد.
سال‌شمار زندگی
۳۷۰ قمری، در روستای خرمیثن در نزدیکی بخارا به دنیا آمد.


۳۸۰ قمری، آموزش‌های پایه‌ای، از جمله فراگیری قرآن، و ادبیات، را به پایان رساند.


۳۸۶ قمری، در پزشکی به جایگاه استادی رسید و شاگردانی پرورش داد.


۳۸۷ قمری، نوح بن منصور سامانی را درمان کرد و به کتابخانه‌ی بزرگ بخارا راه یافت.


۳۹۲ قمری، پدرش درگذشت و ابن سینا بخارا را به سوی گرگانج ترک کرد.


۴۲۰ قمری، درخواست محمود غزنوی را نپذیرفت و به سوی گرگان ر هسپار شد.


۴۰۳ قمری، قابوس بن وشمگیر زندانی شد . نگارش قانون را در گرگان آغاز کرد.


۴۰۴ قمری، به ری رفت و از پشتیبانی سیده ملک خاتون ، بیوه‌ی فخرادوله‌ علی بویه، بهرمند شد.


۴۰۵ قمری، به سوی همدان به راه افتاد و به نزد شمس الدوله رفت و بیماری او را درمان کرد.


۴۰۶ قمری، به وزارت شمس الدوله برگزیده شد و نگارش کتاب فلسفی شفا را آغاز کرد.


۴۱۲ قمری، از کار سیاسی کنار گذاشته شد، چهارماه زندانی بود و کار نوشت شفا را ادامه داد.


۴۱۴ قمری، به اصفهان رفت و نزدیک پانزده سال در آن جا ماند و کتاب شفا را به پایان رساند.


۴۲۱ قمری، مسعود غزنوی به اصفهان یورش آورد و خانه‌ی ابن سینا را غارت کردند.


۴۲۷ قمری، همراه علاءالدوله به همدان رفت و در نزدیکی آن‌جا بیمار شد.


۴۲۸ قمری، در پنجاه و هشت سالگی در شهر همدان درگذشت و در همان‌جا به خاک سپرده شد.
قانون پزشکی
ابن سینا را بیش‌تر به عنوان پزشکی برجسته می‌شناسند، اما او در مقایسه با زکریای رازی، فیلسوف برجسته‌تری بوده است و از نظر مهارت و دانایی در پزشکی پس از رازی جای می‌گیرد. رازی پزشکی تجربه‌گرا بود و هر چه که درستی‌ آن از راه آزمایش روشن نمی‌شد، نمی‌پذیرفت. اما ابن سینا که در فلسفه بسیار نقد کننده بود، در پزشکی بیش از اندازه از نظریه‌های پیشینیان اثر پذیرفته بود. کتاب قانون او گنجینه‌ای از نظریه‌های پزشکی است؛ نظریه‌های پزشکانی مانند جالینوس رومی که نادرستی‌ها زیادی در آن‌ها دیده می‌شود. با این همه، نه رازی و نه کتاب الحاوی او به پایه‌ی شهرت ابن سینا و قانون او نرسید. زیرا کتاب قانون بسیار استادانه‌تر از کتاب الحاوی نوشته شده و حجم کم‌تری دارد و بنابراین آسان‌تر از الحاوی می‌توان آن را نسخه‌برداری یا چاپ کرد و از آن بهره گرفت.


قانون به پنج کتاب تقسیم شده است. کتاب اول، کلیات، دشوارترین بخش قانون است و دست کم ۱۰ شرح بر آن نوشته شده است. کتاب کلیات به چهار فن بخش شده است. فن اول پژوهشی است در چهار عنصر آتش، باد ، آب و خاک که از رابطه‌ی آن‌ها با هم مزاج‌های چهارگانه، یعنی خون، صفرا، سودا و بلغم، پدید می‌آید. مزاج‌ها با نسبت‌های معینی در هم می‌آمیزند و اندام‌های ساده را به وجود می‌آورند و کالبدشناسی اندام‌ها در ادامه آمده است. کتاب اول با پرداختن به سه قوه پایان می‌پذیرد: قوه‌ی عاقله که مرکز آن مغز است؛ قوه‌ی طبیعی که باعث ماندگاری آدمی می‌شود و مرکز آن کبد و بیضه‌هاست؛ قوه‌ی حیوانی که مرکز آن قلب است و زما م نفس حیوانی را که باعث حس و حرکت می‌شود، در دست دارد.


کتاب دوم، ادویه مفرده، دو بخش دارد که یکی پیرامون ویژگی‌های داروهای طبیعی و چگونگی نگهداری آن‌ها و دیگری فهرست الفبایی از داروهای شناخته شده همراه با ویژگی‌های دارویی آن‌هاست. در این کتاب صفحه‌ای درباره‌ی تجربه در طب وجود دارد. کتاب سوم، امراض از فرق سر تا نوک پا، با گفتاری پیرامون بیماری‌های مغز آغاز می‌شود و سپس به بیماری‌های اعصاب، چشم و گوش می‌پردازد. در ادامه، گفتاری پیرامون درد مفصل‌ها، عرق النساء(سیاتیک) و بیماری‌های ناخن وجود دارد و سپس با کالبدشناسی اندام‌های مرکب به پایان می‌رسد. کتاب چهارم، امراضی که به اندام معینی اختصاص ندارند، گفتارهایی پیرامون تب، طبقه‌بندی تب‌ها، پیش‌بینی بیماری، دمل‌ها و تاول‌های چرکی، زخم‌ها، زهرها و جانداران زهردار، بیماری‌ها مو و گفتاری پیرامون چاغی و لاغری بیش از اندازه، است. کتاب پنجم، داروهای مرکب، گفتارهایی است پیرامون پادزهرها، حب‌های مکیدنی، معجون‌ها، قرص‌ها، داروهای منقی و ملین و چگونگی بهره‌گیری از آن‌ها در درمان بیماری‌ها.
بازتاب قانون
کتاب قانون در سده‌های میانه‌ی اروپا شناخته شده‌ترین کتاب پزشکی بود و تا سال ۱۶۵۰ کتاب درسی مدرسه‌‌ی پزشکی مونپلیه و لوون بود. متن کامل این کتاب پیش از سال ۱۱۸۷ میلادی به کوشش گراردوس کرمونیایی و به فرمان اسقف اعظم تولدو(طلیطله)، ریموند(درگذشته ۱۱۹۱ میلادی) به لاتینی ترجمه شد. گراردوس کتاب الارجوزه فی طب (چکیده‌ی قانون به شعر) را نیز به لاتینی ترجمه کرده است. ترجمه‌ی لاتینی قانون در دوران نوزایی اروپا از ۱۴۷۳ تا ۱۴۸۶ میلادی بارها در ایتالیا به چاپ رسید. آندرآ آلپاکو، شناخته شده‌ترین مترجم آثار پزشکی ابن سینا در آن دوران است که ترجمه‌های پیشین را نیز بازنگری کرد. کتاب قانون بین سال‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۵۴ میلادی به روسی ترجمه شد. ترجمه‌ی فارسی این کتاب به کوشش شرفکندی(هژار) در سال ۱۳۷۰ منتشر شد.


برخی از پزشکان اروپایی برای آن که این اثر سترگ را بهتر درک کنند به فراگیری زبان عربی پرداختند و از این رو واژه‌های عربی بسیاری در نوشته‌های آنان راه یافته است. هنریک هارپسترنگ از پزشکان پادشاه دانمارک(درگذشت ۱۲۴۴) شناخته‌‌ شده‌ترین آن‌هاست. در آثار گالیلمو و شاگردش لانفرانک، که بنیان‌گذار جراحی نوین در فرانسه به شمار می‌آید، نیز اصطلاحات عربی بسیاری دیده می‌شود. حتی لئوناردو داوینچی که کالبدشناسی ابن سینا را نادرست می‌دانست، چون اصطلاحات دیگری در اختیار نداشت به ناچار همان اصطلاحات قانون را به کار برد. پاراسلسوس که در شهر بال سوئیس کتاب قانون را آتش زد، شبانه از شهر گریخت و گرنه خودش را آتش می‌زدند.
نگارش‌های ابن سینا
ابن سینا اندیشمند و نویسنده‌ی پرکار و توانایی بوده است. بر پایه‌ی پژوهش یحیی مهدوی، ۱۳۱ نوشته اصیل از ابن سینا و ۱۱۱ اثر منسوب به او وجود داشته که تنها بخشی از آن‌ها به دست ما رسیده است. دراین جا گزیده‌ای از آثار او که به چاپ رسیده و به زبان‌ها دیگر نیز ترجمه شده است، معرفی می‌شود


.


۱٫ کتاب الشفاء: دانش‌نامه‌ی فلسفی بزرگی است در چهار بخش منطق، طبیعیات(فیزیک)، ریاضیات(هندسه، حساب، موسیقی و اخترشناسی) و مابعد الطبیعه .


۲٫ النجات: چکیده‌ی شفاء و نظریه‌های فلسفی ابن‌ سینا


۳٫ القانون فی الطب: دانش‌نامه‌ی پزشکی


۴٫ الارجوزه فی الطب: چکیده‌ی قانون به شعر(۱۳۲۶ بیت)


۵٫ کتاب الانصاف: در برگیرنده‌ی ۲۸ هزار مساله بوده است


۶٫ منطق المشرقین


۷٫ رساله اضحویه فی امر المعاد


۸٫ عیون الحکمه


۹٫ تسع رسائل فی الحکمه و الطبیعیات


۱۰٫ رساله حی بن یقضان: داستان فلسفی


۱۱٫ رساله فی ماهیت الصلاه: پیرامون نماز


۱۲٫ رساله فی الاکسیر


۱۳٫ الاشارات و التنبیهات: آخرین و برجسته‌ترین اثر ابن‌ سینا


۱۴٫ المبداء و المعاد


۱۵٫ النکت و افوائد: پیرامون منطق، الاهیات و طبیعیات


۱۶٫ رساله فی ماهیت العشق


۱۷٫ دانش‌نامه‌ی علایی: دانش‌نامه‌ی فلسفی به زبان فارسی


۱۸٫ رساله‌ی رگ‌شناسی: پیرامون نبض به فارسی


۱۹٫ کنوز المعزمین: به فارسی


۲۰٫ رساله‌ی جرثقیل: به فارسی


بوعلی در نگاه اندیشمندان


جرج سارتن در کتاب « مقدمه بر تاریخ علم » ابن سینا را این گونه معرفی کرده است: « جامع العلوم، فیلسوف، طبیب، ریاضی‌دان، اخترشناس، پرآوازه‌ترین دانشمند اسلام و یکی از شناخته‌شده‌ترین دانشمندان همه‌ی ملت‌ها، کشورها و دوران‌ها.» و درباره‌‌ی قانون نوشته است: «قانون به خاطر کمال صوری و ارزش ذاتی‌اش، الحاوی رازی، الملکی علی بن عباس اهوازی و حتی آثار جالینوس را تحت الشعاع قرار داد و تا شش قرن در راس قرار گرفت.»
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ابوریحان بیرونی

ابوریحان بیرونی

ابوریحان محمد بن احمد بیرونی، دانشمند بزرگ و ریاضی‌دان، ستاره‌شناس، تقویم‌شناس، انسان‌شناس، هندشناس و تاریخ‌نگار ایرانی سده چهارم و پنجم هجری است و بعضی از پژوهندگان او را از بزرگ‌ترین فیلسوفان مشرق‌زمین می‌دانند. همین‌طور او را پدر علم انسان‌شناسی و هندشناسی می‌دانند.


خاستگاه


بیرونی در ۱۴ شهریور ۳۵۲ خورشیدی (۲۹ ذیقعده ۳۶۲ قمری برابر ۵ سپتامبر ۹۷۳ میلادی) در خوارزم که در قلمرو سامانیان بود به دنیا آمد، و زادگاه او که در آن زمان روستای کوچکی بود، «بیرون» نام داشت. مرگش در غزنه در اوان انقلاب سلجوقیان و پادشاهی مسعود بن محمود غزنوی بوده‌است و برخی درگذشت او را در ۲۲ آذر ۴۲۷ خورشیدی (۲۷ جمادی‌الثانی ۴۴۰ قمری برابر ۱۳ دسامبر ۱۰۴۸ میلادی) می‌دانند.


تألیفات بیرونی به زبان عربی، یعنی زبان علمی و همه‌کس‌فهم عالم اسلام بوده‌است، مگر التفهیم که آن را به فارسی کرد مر ریحانه دختر حسین خوارزمی را که خواهندهٔ کتابی در نجوم بود. بیرونی خود التفهیم را به عربی ترجمه کرد.


فلسفه


بیرونی دقّت و اصابت نظر خویش را مدیون مطالعات فلسفی بود، امّا او در فلسفه پیرو روش متعارف عهد خویش یعنی آن روش که به وسیله کندی و فارابی و نظایر آنان تحکیم و تدوین شده بود نبود؛ بلکه به باورهای ویژه و روش جداگانه و ایرادات خود بر ارسطو ممتاز است، وی همچنین از آثار فلسفی هندوان کتبی چون «شامل» را به عربی ترجمه نمود.


نام‌وری و شهرت


دانشنامه علوم چاپ مسکو، ابوریحان را دانشمند همه قرون و اعصار خوانده‌است. در بسیاری از کشورها نام بیرونی را بر دانشگاه‌ها، دانشکده‌ها و تالار کتابخانه‌ها نهاده و لقب «استاد جاوید» به او داده‌اند.


حکومت‌های هم‌دوره


در زمان بیرونی، سامانیان بر شمال‌شرقی ایران شامل خراسان بزرگ‌تر و خوارزم به پایتختی بخارا، زیاریان بر گرگان و مازندران و مناطق اطراف، بوئیان بر سایر مناطق ایران تا بغداد، بازماندگان صفاریان بر سیستان و غزنویان بر جنوب ایران خاوری (مناطق مرکزی و جنوبی افغانستان امروز) حکومت می‌کردند و همه آنان مشوق دانش و ادبیات فارسی بودند و سامانیان بیش از دیکران در این راه اهتمام داشتند. بیرونی که در جرجانیه خوارزم نزد ابونصر منصور تحصیل علم کرده بود، مدتی نیز در گرگان زیر پشتیبانی مادی و معنوی زیاریان که مرداویج سر دودمان آنها بود به پژوهش پرداخته بود و پس از آن تا پایان عمر در ایران خاوری آن زمان به پژوهش‌های علمی خود ادامه داد. با این که محمود غزنوی میانه بسیار خوبی با بیرونی نداشت و وسایل کافی برای پژوهش، در اختیار او نبود ولی این دانشمند لحظه‌ای از تلاش برای تکمیل تحقیقات علمی خود دست نکشید.


کتاب‌ها و کارها


بیرونی که بر زبان‌های یونانی، هندی و عربی هم چیره بود، کتب و رسالات بسیار که شمار آنها را بیش از ۱۴۶ گزارش کرده‌اند نوشت که جمع سطور آنها بالغ بر ۱۳ هزار است. مهم‌ترین آثار او التفهیم در ریاضیات و نجوم، آثار الباقیه در تاریخ و جغرافیا، قانون مسعودی که نوعی دانشنامه‌است و کتاب تحقیق ماللهند درباره اوضاع این سرزمین از تاریخ و جغرافیا تا عادات و رسوم و طبقات اجتماعی آن. بیرونی کتاب دانشنامه خود را به نام سلطان مسعود غزنوی حاکم وقت کرد، ولی هدیه او را که سه بار شتر سکه نقره بود نپذیرفت و به او نوشت که که کتاب را به خاطر خدمت به دانش و گسترش آن نوشته‌است، نه پول.


بیرونی، هم‌دورهٔ بوعلی سینا بود که در اصفهان می‌نشست و با هم مکاتبه و تبادل نظر فکری داشتند.


بیرونی در جریان لشکرکشی‌های محمود غزنوی به هند (پاکستان امروز بخشی از آن است) امکان یافت که به این سرزمین برود، زبان هندی فراگیرد و در باره اوضاع هند پژوهش کند که فراوردهٔ این پژوهش، کتاب «هندشناسی» اوست.


از دیگر آثار وی می‌توان به کتاب الصیدنه فی الطب اشاره کرد که کتابی است در باره گیاهان دارویی و با تصحیح دکتر عباس زریاب خویی منتشر شده‌است.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
کوراس پارسوماشی

کوراس پارسوماشی

کوروش اول (دوران شاهی: ۶۰۰ تا ۵۸۰ پ. م. یا ۶۵۲ تا ۶۰۰ پ. م.) فرزند چیش‌پیش شاه انشان بود.
پس از او کمبوجیه یکم پدر کورش دوم (کورش کبیر) به حکومت انشان رسید.
او یکی از نخستین اعضای دودمان هخامنشی و به ظاهر، نوه پایه گذار این دودمان هخامنش، و پسر چیش-پیش بود. پسران چیش-پش، پس از درگذشت وی، پادشاهی اش را میان خود تقسیم کردند.
کوروش یکم به پادشاهی انشان رسید درحالیکه برادرش آریارمنه، پادشاه پارسه شد.
تعیین گاهشماری این رویداد، مشکل است! همچنین در این رابطه بحث است که آیا او و پادشاهی که وی را با عنوان کوراس پارسوماشی می‌شناسیم، یک شخصیت می‌باشند یا نه...؟!
نخستین بار پیرامون ۶۵۲ ق. م از کوراس نام برده شده‌است. در آن سال، پادشاه بابل، شمش-شوم-اوکین (۶۶۸ - ۶۴۸ ق. م) علیه برادر بزرگترش آشوربانیپال (۶۶۸ - ۶۲۷ ق. م)، فرمانروای آشور شورش کرد. از کوروش یکم بعنوان هم پیمان نظامی پادشاه بابل نام برده شده‌است. جنگ میان دو برادر، در سال ۶۴۸ ق. م با شکست و خودکشی شمش-شوم-اوکین پایان یافت.
از کوروش یکم، بار دیگر در ۶۳۹ ق. م یاد می‌شود. در آن سال آشوربانیپال بر آن بود تا عیلام را شکست داده و خداوندگار هم پیمانان پیشین آن شود.


کوراس به ظاهر در میان آنان بود. گزارش شده‌است که آروکّو، پسر بزرگ وی بمنظور پرداخت خراج به آشور رفته‌است. سپس به نظر می‌رسد که کوراس از اسناد تاریخی بیرون می‌رود. یکی دانستن کوراس پادشاه پارسوماش با کورش یکم پادشاه انشان می‌تواند به پیوند دودمان هخامنشی با رویدادهای مهم سده ۷ ق. م کمک نماید.


آشوربانیپال در ۶۲۷ ق. م درگذشت. کوروش یکم به احتمال پرداخت خراج به پسران و جانشینان وی آشور-اتیل-ایلانی (۶۳۱ - ۶۲۷ ق. م) و سین-شار-ایشکون (۶۲۷ - ۶۱۲ ق. م) را ادامه داد. هر دوی آنها با اتحادی از هووخشتره پادشاه ماد (۶۲۵ - ۵۸۵ ق. م) و نبوپلسر پادشاه بابل (۶۲۶ - ۶۰۵ ق. م) مصاف دادند.


این دو هم پیمان در سال ۶۱۲ ق. م به تسخیر نینوا پایتخت آشور پرداختند. این اقدام بطور مؤثر، پایان کار امپراتوری آشور بود! گرچه، ارتش آشور تحت فرماندهی آشور-اوبالیت دوّم (۶۱۲ - ۶۰۹ ق. م) از شهر حرّان به مقاومت ادامه داد.
...دیری نپایید که ماد و بابل سرزمین‌هایی که پیش از آن آشوریان بر آنها نظارت داشتند را، میان خود تسهیم کردند. انشان به ظاهر، به دست ماد افتاد.
به نظر می‌رسد که کوروش یکم واپسین روزهای زندگی اش را تحت فرمانروایی هووخشتره یا آستیاگ (۵۸۴ - ۵۵۰ ق. م) به پایان رسانده باشد. جانشین کوروش یکم، پسرش کمبوجیه یکم بود. نوه اش کوروش بزرگ بعنوان سازنده امپراتوری پارس شناخته شده‌است.
می‌بایست به این نکته توجه کرد که گزارش دوران زندگی و پادشاهی کوروش یکم، فعالیت‌های اولیه وی را بیش از یک سده پیش از نوه اش، جای می‌دهد. بنابراین ممکن است او در اواخر دوران زندگی اش صاحب کمبوجیه یکم شده باشد.
بحث‌هایی وجود دارد که کوراس و کوروش یکم شخصیت‌های جداگانه‌ای که روابط نامعلومی با یکدیگر داشته‌اند، بوده‌اند. کوروش یکم ممکن است در اوایل سده ۶ ق. م پادشاهی کرده باشد و دوران پادشاهی اش بیشتر بدون حادثه به نظر می‌رسد. به سبب نبود اسناد بسنده مربوط به این دوره، اینکه کدام نظریه به واقعیت نزدیک تر است، نامعلوم باقی می‌ماند.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
کورش کوچک

کورش کوچک

کورش کوچک یکی از شاهزادگان هخامنشی، پسر داریوش دوم و پروشات بود.
در زمان حیات پدر، کوروش فرمانداری جزایر یونانی آسیای صغیر را به عهده داشت. بعد از مرگ پدر به امید دست یافتن به مقام پادشاهی و با دلگرمی از پشتیبانی مادر پروشات صاحب نفوذ خود، دست به شورش علیه برادرش، اردشیر دوم زد اما اردشیر دوم شورش‌ها را سرکوب کرد و سرانجام در سال ۴۰۱ (پیش از میلاد) در این نبردها به قتل رسید .
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
کوروش.شاه جهان

کوروش.شاه جهان


بی شک سرگذشت بزرگترین و جذابترین قهرمان دوران باستان یعنی کوروش اولین پادشاه بزرگ جهان درتاریخ فقط توسط چند روایت گر که اغلب متضاد بود و بیشتر به وسیله اسطوره ای بودن شخصیتش در اساطیر که واقعیت را به دورغ نزدیک می کند به ماشناخته شده همین عمر در عین حال که او را موجودی فرا زمینی و ابر انسان جلوه می دهد باعث می شود که بعد از مدتی همه از یاد کوروش واقعی غافل شوند اما چیزی که هست این است که کوروش واقعا پادشاهی عادل از مادر و پدری نجیب و خداپرست بوده اما او فردی نبوده که به دستور او باران ببارد یا همه خود را در جلوی پای او فدا کنند.در این جا چند بخش از خلاصه ایی از زندگی این پادشاه بزرگ و بی نظیر را می آوریم
1-تولد کوروش:
در داستان های تاریخی تولد و زندگی او را به چند شکل نوشته اند که البته ماجرایی را که گزنفون و هرودوت((پدر تاریخ نویسی جهان)) می گویند بسیار شبیه به هم و جالب است. اما چیزی که جالبتر است این است که تمام آنها تولد کوروش به صورت افسانه ایی تعریف کرده اند.در اینجا ما از روایت هرودوت استفاده می کنیم
به نوشته هرودوت.آستیاک((آژیدها ک(ضحاک))) پادشاه ماد.شبی خواب ید که از بدن دخترش ماندانا چنان نهرآبی روان شد که نه فقط پایتخت او بلکه کل آسیا را در بر گرفت وغرق کرد.آستیاک هراسان تعبیر خواست .مغان در جواب گفتند که دختر وی فرزندی به دنیا خواهد آورد که نه تنها پادشاهی او بلکه تمام آسیا و قدرت های بزرگ را فطح خواهد کرد. این تعبیر آستیاک را به وحشت انداخت و باعث شد او تسمیم بگیرد که دخترش ماندانا را به جوانی از بزرگان ماد ندهد و او را بهعقد کمبوجیه پادشاه دولت پارس که فردی باج ده و مطیع خود بود بدهد چون می دانست که او فردی نیست که علاقه ایی به شوریدن بر او داشته باشد.یک سال پس از ازدواج ماندانا گذشته بود و او ما ه های آخر حاملگی را می گذران که آستیاک دوباره خواب دیدکه از شکم دخترش تاکی روید و شاخ و برگهای آن تمام آسیا و اطراف اسیا را پوشاند .او دوباره تعبیر پرسید مغان این بار جواب دادند کودک((پادشاه آینده جهان))متولد شد.................
داستان بعد از تولد کوروش هم بسیار جالب است چرا که به گفته هرودوت آستیاک کودک را از دخترش گرفت و به یک از فرماندهانش به نام هارپاگ داد تا او کودک را بکشد .اما هارپاگ که از پشیمان شدن شاه و دختر او .مادر کودک بود ترسید که مبادا بعد از قتل کودک از او انتقام گیرد پس کودک را به چوپانی داد تا او کودک را بکشد .از غذا چوپان در همان روز ها کودک تازه متولد شده اش مرده به دنیا آمده بود پس دلش به کشتن کودک نیامد و او را نزد خو نگاه داشت و جسد کودک خود را جای کودک اصلی به هارپاگ نشان داد و کوروش را به همراه همسرش بزرگ کرد.کوروش بزرگ شد و از چوپان و همسرش چیزهای زیادی آموخت .روزی در کنار قصر پادشاه کوروش و بچه های دیگر با هم مشغول شاه بازی بودند که قرعه به نام کوروش افتاد و او شاه شد او به هر یک از افراد وظیفه ایی داد یکی از آنها که از فرزندان مامورین پادشاه بود سرباز زد و کوروش او را تنبیح کرد همین عمر باعث شد که کودک شکایت کوروش را به پدر و پدر به پادشاه ببرد .پادشاه کوروش را خاست کوروش بدونه هیچ ترسی در مغابل شاه ایستاد و گفت ((قربان من مانند شما شاه شدم دستور دادم و یکی از آنها اطاعت نکرد من هم دیدم اگر او را تنبیح نکنم سرزمینم در آشوب فرو خواهد رفت .من کاری را کردم که هر پادشاهی می کرد اما اگر به نظر شما کار من اشتباه بود پس من را تنبیح کنید)) اژدهاک که بزرگی کوروش را دید به فکر افتاد و چوپان را احزار کرد و اورا وادار کرد که واقعیت را بگوید و معلوم شد که اوهمان نوه خود پادشاه است..............
2-کوروش آغاز آقایی بر جهان:
کوروش در پیش مادر و پدر واقعی خود به آموختن سواری و جنگ پرداخت ودیری نگذشت که یکی از بزرگ ترین جنگجویان پارس شد . بعد ازمدتی او قبایل پارس را متحد کرد و همین نشان از قدرت فرماندهی جسارت در وی باعث گرید که بر شاه ماد قیام کند .کار به جنگ کشید و در وهله اول کوروش شکست خرد اما با دخالت زنان پارسی((داستان تحقیر فرزندان خود به دلیل فرار))و پیوستن بعضی از سران ماد به دلیل دوست داشتن کوروش جوان با ستدلال این که کوروش از خون ماد است و جانشین به حق پادشا است .و با پیوستن لشکر محاجم به سرکردگی هارپاگ .فرماندهی که به وسیله آستیاک به دلیل نکشتن و اجرا نکردن دستور تنبیح شده بود توانست در حمله دوم به پادشاهی ماد پایان دهد و افسانه آقایی خود را شروع کند....
3-کوروش و تسخیر لیدیه
بعد از اینکه کوروش توانست امپراتوری خود را برپا کند .کروزوس پادشاه لیدیه با نبونید پادشاه بابل و آمازیاس پادشاه مصر اتحادی بست تا در جلوی کوروش بایستد همچنین کوروش هم برای تضعیف اتحادیه نظامی دشمن خود ابتدا با بابل وارد سلح شد بعد در راس سپاهیان خود به سوی آسیای صغیر((کاپادوکیه))و سپس در زمستان همان سال به لیدیه لشکر کشید....می گویند که سپاه لیدی ها متشکل بوده از ماهر ترین جنگجو ها و اسب سواران به همین دلیل هم کوروش به فکری افتاد و به سردار خو هارپاگ دستور داد که بار شتران را خالی کنند و آنها را به جنگ در خط مقدم بفرستند.دلیل این کار کوروش جز زیرکی و باهوش او در مورد بزرگی شتران این بود که می دانست اسب ها بسیار از بوی شتر ها و همین طور از حیبت این حیوانات صحرایی می ترسند و رم می کنند پس می تواند با این ترفند سواره نظام حریف را به زانو در آورد.جنگ شروع شد و بعد از مدتی خونریزی سپاه لیدی عقب نشست وتا دم دروازه های شهر سارد بازگشت.سپاه پارس 14 روز سارد را محاسره کرد تا ناگهان یک اتفاق ساده لیدیه را تقدیم به کوروش کرد.در سپاه کوروش برای کسی که بتواند راه ورود به شهر را پیدا کند جایزه گزاشته بودند .شبی اتفاق عجیبی افتاد .باد کلاه یکی از نگهبانان دروازه شهر سارد را به بیرون انداخت. او درمقابل چشمان حیرت زده چند سرباز مادی که به گشت زنی مخفی در اطراف شهر مشقول بودند از نقطه ایی کور پایین آمد و کلاه خود را برداشت و به راحتی به داخل شهر بازگشت.همین عمر باعث گردید تا سربازان به کوروش خبر دهند و کاری کنند تا لیدیه شکست نهایی رابپزیرد
کروزوس پادشاه لیدی دسگیر شد اما کوروش درمغابل کاری کرد که نام او را در تاریخ سبت کرد او بر خلاف رسمی که آن زمان رایج بود ((اگر پادشاهی کشور و پادشاهی دیگر را به دست می گرف .پادشاه را می کشت و خوانواده وی را به کنیزی می برد همین طور شهر را غارت می کرد))عمل کرد.او با کروزوس به خوبی رفتار کرد و حکومت کشورش را در دستان خود او گذارد .بعدها کروزوس خود یکی از سرداران و مشاوران اصلی کوروش تبدیل شد...

4-بابل:
((من کورش شاه جهان ...شاه بزرگ...شاه نیرومند ....شاه آنشان ....شاه هخامنش....))
این بخشی از جملاتی بود که کوروش در زمان باستان در بام جهان در مغابل مردم بابل به زبان آورد و این نشان از قدرت وی بود
کوروش بعد از فطح لیدیه و اطراف وتسخیر ممالک شرقی آن فقط یک جا را می دید که هنوزاو به دست نیاورده و حکومتش را یک دست نکرده و آن جایی نبود جز بابل ...او در سال 539 قبل از میلاد لشکری جمع کرد و به سوی بابل شتافت .در بابل بعد از بخت النصر که در 561قبل از میلاد در گذشت در مدت شش سال سه نفر پادشاهی کردند و در 555روحانیون تاجری به نام نبونید را به پادشاهی برگذیدند .اما نبونید کسی نبود که بتواند در مقابل کوروش بایستد.جنگ آغاز شد ...بابلیان سری عقب نشستند و به حسار شهر پناه بردند چون شهر از هر حیس امن بود .او در حسار دیوار هایی بلند و نفوز ناپذیر با انبوهی از آذوغه در دل خود امنترین جایی بود که هر ارتشی می توانست در آن پناهده شود....کوروش بعد چندی محاسره شهر دستور داد تا مسیرآب فرات را برگردانند.این کار باعث گردید سطح آب پایین آید سربازان بتوانند از داخل راه آب به داخل شهر بروند.در اینجا بود که سپاه ایران به فرماندهی سپهسالار خود گبریاس به پشت دروازه های بابل آمده و شهر را محاسره کرد و منطزر باز شدن دروازه ها توسط نفوزیان شد....
بعد از فطح بابل مقرر گردید مردم و حاکم جدید بابل که کمبوجیه پسر بزرگ کوروش بود 3/1 آذوقه ارتش را تهیه کنندو سپس به دستور کوروش 50000یهویان اسیر را آزاد کردند و تمام انوالشان به آنها بازگردانده شد و قل داد تا معبد سلمان را هم برایشان مرمت کند همین بزرگ واری سبب گرید تا تورات((دانیال باب 5))از کار او تقدیر و او را منجی یهودیان ویکی از پیامبران بخواند.درپی این اقدامات کوروش دستور داد تا کتیبه ایی از قوانین بنویسند که در آن آزادی دینی به هر کسی داده شود و شجره نامه کورش در اول آن بیاید .این کتیبه در حال حاضر به منشور حقوق بشر کوروش مشهور است.
5-مرگ شاه جهان:افسانه یا واقعیت؟!


مرگ کوروش از نظر مورخین متناقض است
هرودوت می گوید کوروش برای تسخیر بدونه خونریزی ماساژت ها از ملکه آنها خاستگاری کرد اما ملکه که می دانست کوروش خود او را نمی خواهد با توهین به کوروش پاسخ داد. این اتفاق باعث گردید تا کوروش به ماساژت ها حمله کند و در جنگ زخم بردارد و کشته شود .سر او را بریدند ودر تشتی از خون به نزد ملکه ماشاژت ها بردند و او رو به سر کوروش گفت((تو که از خونخاری سیر نمی شدی حالا از این خون بخور تا سیر شوی !))
اما این روایت زیاد باعقل جور در نمی آید چرا که پادشاهی به بزرگی کوروش با آن تعداد سرباز غیر منطقی به نظر می آید که سرش به پای ملکه کشور کوچکی مثل ماساژت ها بیفتد
روایت دوم مال برس است که نوشته کوروش در جنگ با عشیره دها که یکی از عشیره های سکایی بوده کشته شده و تنش به پاتخت باز گردانده شده
کتزیاس هم می گوید او با سکایان جنگید و با این که پیروز شد .زخمی برداشت و از همان هم مرد و جسد وی را به پاسار گارد بازگرداندند
گزنفون هم می گوید پادشاه بعد از سالها که دیگر پیر شده بود در بستر بیماری افتاد بعد از سه روز فرزندانش را خاست دست آنها را با مهربانی فشورد .پسر بزرگش کمبوجیه را جانشین خود کرد و آنها را مرخس نمود بعد به آرامی دیده از جهان فرو بست..............


خصال کوروش
درباره کوروش مورخین معتقدند که شاهی بوده با عزم و خرم و عاقل و رئوف.کاری را که شروع می کرد تا آخر می برد و هیچ کاری را ناقص نمی گذارد.در موارد مشکل به عقل بیش از قوه متوسل می شد و برخلاف پادشاهان آشور و بابل و غیره با مردم مغلوب رئوف و مهربان بود.به پادشاهان مغلوب به اندازه ایی مهربانی می کرد که آنها دوست صمیمی کوروش شده. در مواقع مشکل به او یاری می نمودند.با مذهب و معتقدات ملل کار نداشت.بلکه آداب مذهبی آنها را محترم می داشت.اگر شهری را به دست می آورد او را به خاک وخون نمی کشد وغارتش نمی کرد.این شاه عالیقدر یک نوع انقلاب اخلاقی را در عالم قدیم باعث شده و طرز نوینی از حیث سلوک با ممالک تابعه و ملل مغلوبه در عالم قدیم داخا کرده و شاید به همین جهت زمان او حدفاصل دو قسمت از چهار قسمت از چهار قسمت عهد قدیم گردیده است((عهد قیدم به چهار قسمت بخش شده 1-از ازمنه بسار قدیم تا تاسیس دولت همخامنشی یعنی تا کوروش2-از کوروش تا اسکندر.3-از اسکندر تامیلاد مسیح.4-از این تاریخ تا انقراض دولت روم غربی))
 

Similar threads

بالا